دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵




انگار بخواهی یک صخره ی بزرگ گرد را هل بدهی بالا.انگار خواسته باشی با دست هات کوه بکنی.انگار تب داشته باشی و بعد توی گلوت یخ بیندازند.انگار خواب خواب باشی و یکی کف پاهات را قلقلک کند.انگار با یک تکه یونولیت روی دیوار گچی یا روی تخته سیاه ویراژ بدهند
انگار شیر آبت همیشه چکه کند.گربه ات بماند پشت در پنجول هایش را به در بکشد ناله کند و تو پاهات قطع شده باشد.انگار همیشه مشروط باشی . توی درس توی پول توی عشق. انگار شبی یک شماره چشم هات ضعیف تر بشود و شبی یک خوزه آرکادیو به دنیا بیاوری. انگار همه ی شعرها در یک لحظه همه ی سیم ها و تارها و نت ها در یک آن انگار همه ی رنگ هات در یک شب از بین بروند
انگار تو باشی و همه ی کس و کارت بروند زیر آوار.انگار همه ی عروسک هات را جلوی چشمت سر ببرند بعد بهت تجاوز کنند بعد بگویند این جا دیگر جای تو نیست

چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۵

ویرانی تلخ


هوا در تهران گرم است اما در لبنان آتش می بارد
لبنان فلسطین عراق افغانستان
آن قدر ذهن ایرانی نسبت به این نام ها حساس شده که شاید خیلی برایش مهم نباشد چه اتفاقی با چه شدتی در این کشورها یا در یکی از کشورهای نزدیک می افتد.ایرانی با شنیدن این اسم ها داغ می کند.فحش می دهد.یاد حق و نا حق می افتد

ویرانی گذشته ی نزدیک ایرانیست.جزء کابوس های کودکیمان است
جنگ ویرانی ست. جنگ جنایت است
آوار و آتش نوید ویرانیست

ایرانی آتش در خواب می بیند
لبنانی در اتش می سوزد
و آینده هیچ مفهومی ندارد

چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۵

من هنوز زنده ام



من به صراحت می گویم که این نظام را قبول ندارم.این نظام باید برود
این ها حرف های برنده ی جایزه ی پن است خیلی جرات می خواهد مگر نه؟
انقلاب ایران یک اتفاق هدفمند نبود.به طور کلی غالب انقلاب ها بیشتر از آن که تبعات سودمندی داشته باشند مخربند.دچار شتاب زدگی هستند.تنگنای زمانی دارند .کسانی مثل هانا آرنت٬ کارل پوپر٬ فوکویاما٬ وبر و خیلی های دیگر مخالف مدل انقلابند و در مقابل از اصلاحات گام به گام و مهندسی تدریجی صحبت می کنند . ما ملت ناآگاهی هستیم . شرایط خوبی هم نداریم . تیتر دیروز روزنامه ی شرق نگرانی های اقتصادی خاتمی بود( سمبل اصلاحات در ایران) نمی دانم چند نفر حالشان از دیدن این تیتر بد شدنمی دانم چه باید بکنیم .هر شب ناچاری چرخ بزنی توی این کانال های خارجی و کلی دچار اندوه و افسوس شوی از دیدن آدم های دانشمند مملکت که حالا تنگ بهارلو نشسته اند.آستانه ی تحملت باید خیلی بالا باشد که مجری و پرسشگر مصاحبه٬ لنگ نادانی و غرور بزند و نگاهش مدام بالا به پایین باشد. آخر چیزی هست تحت عنوان ارق ملی . چه می دانم لابد دیگر مفهومی ندارد .چاره ای نیست .وقتی تریبون های رسمی و غیر رسمی داخل مسدود و ممنوع باشد ٬دو راه داری : یا باید ساکت باشی یا این که متوسل شوی به یک مشت غریبه که هیچ وقت زاویه ی نگاهشان جدی تر از تو نیست و دلسوزیشان هم فقط حالت را به هم می زند
هوشنگ امیر احمدی٬ سازگارا ٬ معروفی ٬ مهرانگیز کار ... و دیشب گنجی
عضو سابق سپاه پاسداران و وزارت ارشاد که در یک برهه ی زمانی دست به عملیات انتحاری می زند و پنجه در پنجه ی عالیجناب ها می شود و اشباح تاریکخانه . پس شش سال را پشت میله ها طی می کند. انقلابی سمج دست به یک اعتصاب غذای طولانی مدت می زند.تا پای مرگ می رود همه توی دلشان بهش می گویند دیوانه .دنیا را یک تنه به هم می ریز د و حالا لحن دارد. جمله بندیش تپق می زند و یک نفس از تغییر حرف می زند و صلح و آزادی. "دموکراسی با مشروطیت سلطنت طلبی حاکمیت یک گروه خاص یا یک اقلیت خاص دموکراسی با تبعیض و تمامیت خواهی منافات دارد. من به دموکراسی اعتقاد دارم به صلح طلبی ٬مدارا و تحمل و رحمانیت و عدالت و آزادی بیان٬ آزادی فکر٬ آزادی قلم. من به صراحت می گویم که این نظام باید برود."این ها حرف های گنجی ست. دیشب دلم می خواست موسیقی متن فیلم پاپیون روی حرف هاش باشدراستی چند نفر حاضرند به خاطر زندانیان سیاسی به خاطر مطالبات سیاسی اجتماعی توی خیابان بنشینند؟به خاطر حقوق بشر دست به اعتصاب غذا بزنند؟
ناراحت کننده است که نفس به نفس بهارلو باشی و قبل از این که انگشت هایت لبه های میزش را لمس کند به این فکر کنی که آیا صدایت هیچ بازتاب موثری دارد یا نه