توی یه سراچه ی موزون ، نه توی یک چند ضلعی دایره ای ، توی اتاقی که شبهاش بنان میخونه و روی دیوارش صادق خان هدایت به سیگارش پک میزنه و
...
تو ، توی سینه ی استاد ، توی رنگ های استاد ، توی متن های استاد ، توی تخیلت ، توی اون چیزی که به ته چشمات ، پس سرت میرسه و به شکل یک مفهوم برمیگرده
توی زوایای تاریک و روشن و محو و پیدای اون سراچه ، یه عنکبوت آرام یا عبوس ، یه هیولای سوخته ، یه کوهواره ی پرپیچ و خم ...
حالا موندن زیر یک هاله ی نورانی توی یه کل تاریک ، خوره نیست برات.به مرور تبدیل شده به یه تعلق دلپذیر یا فقط یک تعلق
توی زوایای تاریک و روشن و محو و پیدای اون سراچه ، یه عنکبوت آرام یا عبوس ، یه هیولای سوخته ، یه کوهواره ی پرپیچ و خم ...
حالا موندن زیر یک هاله ی نورانی توی یه کل تاریک ، خوره نیست برات.به مرور تبدیل شده به یه تعلق دلپذیر یا فقط یک تعلق
با این سر بی سودا، با این همه دوست و آشنای بی قید بی رگ و دوست داشتنی
... که
چی رو میخوای اتود کنی روی اون صفحه ی سفید؟
یه صفحه ی سفید همیشه وسوسه انگیزه
و اون شمایلی که توی خاطرت هست که نه به ظاهرشدنش نیازی داره و نه به داشتنت افتخار میکنه و نه.... نشسته توی انزوای ذهنت پس سرت
توی تاریک روشن روز و شب هاش
نه روز و شب هات
توی تاریک روشن روز و شب هاش
نه روز و شب هات
روز ها
و
شب هات
***
بگرد ببین این لبخند رو جایی ندیدی؟
نه نه نه هیچ جا هیچ جا هیچ جا
هیچ کجا
اما انحصاری هم نیست .توی قلب استاد هست. کجا؟ توی سیاهی چشم های استاد یا تاریکی پس سرش
نه نه نه هیچ جا هیچ جا هیچ جا
هیچ کجا
اما انحصاری هم نیست .توی قلب استاد هست. کجا؟ توی سیاهی چشم های استاد یا تاریکی پس سرش
***
حبسیات عمر من بزرگتره یا حبسیات قلب استاد؟
حبسیات عمر من بزرگتره یا حبسیات قلب استاد؟
یا بعد قراره چی بشه و چی بر مدار چی و
و
...
" آیا اتاق من یک گور نبود؟ رختخوابم یک تابوت نبود؟"
" ...دل و جان بردی اما"