شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

آینه ، درخت گلابی ، روز اول مهر و میم


دل تنگی این روزها تکراریه.وقتی خودمو تو آینه می بینم متوجهم که چه اتفاقی داره میفته.متوجهم که اوضاع چه جوریه.واقعیت اینه که هیچ چیز اون قدر که به نظر میاد پیچیده و بغرنج نیست.واقعیت ، تداعی و تسلسل و تکرار لحظه های مشابهه.شباهت نوستالژیکی که گریبان همه ی اجزای دور و نزدیک موجود در فضای ذهنی و عینی زندگی رو گرفته.آینه خاصیت تداعی داره
توی یکی از داستان های کوندرا شاید جهالت ، زنی وجود داشت که یک عمر خودش رو از یک زاویه و یک حالت توی آینه دیده بود .باور داشت که زیباست ولی زیبا نبود. فقط اون یک حالت زیبا به نظر می رسید.آینه زوایای دیدش محدوده
"زوایای دید ما "
***
زندگیش در احاطه ی یک " میم " بوده. غم و شادی و ترس و هیجان و بلوغ و کشف و بازی هاش همه و همه با میم بوده.تا جایی که میم جذاب تمام زندگیش می شود .تمام زندگی و تمام فکر و خیال و تمام عشق پسرک یا لااقل بخش خیلی مهمی از زندگیش می شود.اتفاقا میم اصلا شبیه دخترها نیست.لباس پسرانه و موهای کوتاه از ته تراشیده و جسارت وشیطنت پسربچه ها را دارد.اصلا ارباب همه ی آن هاست
پسرک بزرگ می شود.حالا یک استاد نویسنده است.تکلیف نوشتن یک کتاب جدید را دارد.داستان از بازگشت او به خانه ی اربابی پدری شروع می شود که بدون دغدغه و با آرامش فقط بنویسد.اما انگار بناست این اتفاق نیفتد.کودکیش کتاب جدید نمی خواهد.میم همه جا حضور دارد ولی مرده و درخت گلابی هم یک سالیست که بار نمیدهد
***
مهرجویی خالق کشف و شهود های ذهنیست. خصوصا بعد از یک دوره ، تمایل زیادی به صورت بخشیدن به انزواهای فردی و حدیث نفس پیدا می کند. همیشه توی کارهاش آدم هایی وجود دارند که تنه به تنه ی عظیم زندگی داده اند اما نه مثل بقیه آدم ها. آدم هایی که روزی روزگاری اهل ریاضت و فلسفه و عرفان هم بوده اند.اتفاقا انقلابیون خوبی هم هستند و همیشه توی فضاهایشان جا برای دیوانه بازی وجود دارد و خوشایند است
***

پاییز فصل دردناکیست.اول مهر هم دردناک ترین روز سال است.مهر هم همیشه به نحوی قراردادی اصرار داشته که خیلی بارزتر از بقیه ی فصل ها شروع شود
اما روز اول چی؟ صفحه ی اول چی؟
خاصیت پاییز است که همیشه توش یک میم دردناک وجود دارد که می توانی حسرتش را بخوری

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

الکی پلکی

سفیدی محض بود یا سیاهی خام؟
آن همه فشار و پريشانيِ و له شدگي و به هم ريختگي را نمي فهميدم.همه چيزدر ذهنم، نوسان داشت. داغ کرده بودم.لال شده بودم.عصبانی بودم. نفرت داشتم. خوشحال بودم. بغض کرده بودم. يك عالمه بغض و آه داشتم، يك دنيا حسِ مبهم. كجا بودم؟ اين چه حالي بود؟ اشك مي خواستم و نمي آمد.يادِ مصيبت هايم افتادم و غروب هايي كه مي رفتم سرِ مزار،.يادِ تنهاييِ خودم. بايد سبک مي شدم درآن حجمِ عجیبِ  سختِ بيهوده و سبک نمیشدم.
 مغزم مثلِ دیگ احیا کار می كرد.

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

لا لا لا لا گل گندم


می بینید همه چیز در یک آن اتفاق می افتد.هر چه قدر هم که آدم محافظه کاری باشید و سعی کنید عاقلانه و محتاط و حساب شده و البته منزوی زندگی کنید این ها عواقب زندگی توی یک اجتماع فاسد است.جامعه ای که کارمندهاش به جای کار کردن یه قل دو قل بازی می کنند.شهروندانش روز به روز به حق و حقوقشان بی اعتنا تر می شوند.سیاست مدارانش روی منافع شخصیشان مدام معامله می کنند و رئیس جمهورش آن قدر اعتماد به نفس دارد که می تواند همه را در یک آن مجاب کند ارشاد کند و لبخند بزند و دست تکان بدهد و از خودش خوشش بیاید
چه قدر از خبر دو نیم شدن هواپیمای توپولوف قراضه ی روسی توی فرودگاه مشهد جا خوردید؟ شرط می بندم فراموش کردن این حادثه آن قدرها هم سخت نیست.بیشتر از یک هفته طول نمی کشد.یک هفته؟ دو روز؟ یک روز؟ چند ساعت؟ چند لحظه؟
....دیگر وحشتناک نیست که کلی آدم بروند زیر آوار.از آسمانمان مدام هواپیما بیفتد. مردممان بسوزند. مردممان بمیرند. مردممان
آخر ما مدتهاست که مرده ایم
این جا امنیت هیچ معنایی ندارد.این جا ملت وجود ندارد.هر لحظه احتمالش وجود دارد که یکی با چماق بکوبد توی سرت .وسط خیابان کتک بخوری . ربوده شوی. هواپیمایی که توش نشستی شعله ور شود.واگن مترویی که توشی ساعت ها متوقف بشود یا وقتی از زور خستگی کپیدی یک گوشه ی خانه ات
دیوارش خراب شود. کفش ترک بردارد .سقفش بیاید پایین
حالا چه قدر عجیب است که آدمی به عظمت جهانبگلو به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شود ؟کلی آدم اندیشمند محبوس بشوند و یا هر شب خبر رشادت های پرزیدنت احمدی نژاد را بشنوی و تازه رئیس جمهورت آن قدر سخاوتمند و خاکی باشد که وبلاگ داشته باشد و یا
نفرت تمام وجودت را پر کرده باشد
و به ایرانی بودنت افتخار نکنی
و از یک توده ی خاموش 20 تا یا 50 تا یا 100 تا امروز
دو هفته ی دیگر 200 تا
هزار هزار تا معلوم نیست کی کم شود؟
آخر این ها عزیزانمان هستند روی خاک و آتش و آه
....آخر
* عکس از جعفر کبوتری