پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

تازه به تازه


چاره ای ندارم.ترجیح میدم بچسبم به خلوتی که اتفاقا ندارم.رفت و آمد دانشجویی و دو هوایی و بی ثباتی کلافم می کنه.باور کنید نوشتن اینا فایده ای نداره.اما آرومم.آرامشی که داشتنش رو مدیون یک نفرم.آدمی که مثل برق وارد زندگیم شد و مثل باد رقصید و رفت .جامعه شناسی می خونم.از این انتخاب فعلا راضیم.احتمالا بیشتر از سایر رشته ها با حال و هوام سازگاره.تصمیم گرفتم از این آشفتگی و پراکندگی خلاص بشم.شاید حبسیات از این به بعد یک رویکرد جدید داشته باشه.مثلا حال و هوای جامعه شناسی پیدا کنه.شایدم نه.چون احتمالا کارکرد وبلاگ اصولا ماهیت وبلاگ اختصاصی شدن نیست.به گمان من شبیه نوشتن توی دفتر خاطراته.دفتر خاطره عمومی .با یه تخمین و تحلیل استقرایی و سر انگشتی میشه به این نتیجه رسید که بهتره خودتو از فضای دانشگاه خارج کنی ، دود چراغ بخوری و اگر چیزی قراره به دست بیاری ، قطعا این جوری بهتر و راحت تره.چرا که توی ایران بنا نیست کار جمعی صورت بگیره. فضای حراستی و کنترلی ، استادای دپرس و نشست کرده و منجمد و دانشجوهای بی رمق و آب دوغ خیاری ، کند و تاریک و مایوس کننده
از همه ی دوستای خوبم که به حبسیات سر می زنن ممنونم. تازه به نازه میشم. امیدوارم.