شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۶


تبدیل شده بودم به یکی دیگه.خودم نبودم.خودم را می دیدم که شدم یک آدم جانمازی خشکه مذهب که همه ازش رو می گیرن.آدم بی ملاحت عبوس که دارد همه چیزش را سین جیم می کند.بعد از خودم بدم می آمد.می زدم به آن یکی دنده یا گم و گور می شدم .چرخ می زدم توی این مقدمه و آن شرح موضوع و فلان آیه وفلان نشانه و مکتب واقعیت و مکتب تفسیر و مکتب تبدیل و مکتب هیچ و پوچ و
خرده ریزه ها و حواشی و پاورقی ها که تمام شدنی نیستند.روی هم می شوند هزار برابر متن اصلی.من هم خرده ریز شده بودم.ضمانت می خواستم.کسی، چیزی باید دلگرمم می کرد.همه ی زندگی که نباید توی ذهن اتفاق بیفتد.حتی ذهن هم باید سند بخورد تا به حساب بیاید

دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۶

وطن بازی



نغمه ای بخوان! بیا از وطن چیزی بنویسیم

یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶

خوشا وقت قبای می فروشان




ما بی غمانِ مست، دل از دست داده ایم
هم رازِ عشق و هم نفسِ جامِ باده ایم

بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابرویِ جانان گشاده ایم

ای گل تو دوش، داغِ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم

پیرِ مغان ز توبه ی ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم

کار از تو می رود مددی  ای دلیلِ راه
کانصاف می دهیم و زِ راه  اوفتاده ایم

چون لاله مِی مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم

گفتی که حافظ این همه نقش و خیال چیست
نقشِ غلط مبین که همان لوحِ ساده ایم




شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶

جنگل واژگون


جنگل واژگون خیلی استادانه نوشته شده و مثل سایر کتاب های سلینجر – ناتوردشت،فرنی و زویی،دلتنگی های خیابان چهل و هشتم و ...- تاثیرگذار است

در حال تمرکز به فرش خیره شد و موی شقیقه اش را با نوک انگشتانش عقب زد و گفت: شاعر ،شعرشو ابداع نمی کنه.کشفش می کنه

حال و هوای ادبیات سلینجر هم ،حال و هوای کشف است نه ابداع.همین هم باعث می شود که به نویسنده اعتماد کنی چون راوی صادقی به نظر می رسد. خواننده به این فضای داستانی شک نمی کند.حس می کند پاره ای آشنا از واقعیت و عوالم شخصیت ها را عینا می بیند.به خودت می گویی : برای من هم پیش آمده.قبلا همین حس را داشته ام .انگار این فضا را تجربه کرده ام ولی چه قدر دقیقا استادانه دارد روایت می شود.این عینیت سبب می شود به نقل قول و لحن و زبان نویسنده اعتماد کنی

خیلی جاها پیش می آید که سلینجر ، لابه لای داستان پردازی اش، موضعی بی طرفانه و صرفا روایتی عریان را درپیش می گیرد.جالب است که راوی از دانای کل فاصله می گیرد و خیلی ظریف به شخصیت ها نزدیک می شود.پس خبری می نویسد و قضاوت هم نمی کند.تمام حظ و جذبه اش در همین سخاوت است که باعث می شود تک تک شخصیت ها یک بار دیگر در دسترس باشند .به این ترتیب قدرت خلقشان به تو هم سرایت می کند

داستان از این جا شروع می شود

آن چه در پی می آید ، گزیده ی یادداشت های روزانه ای است به تاریخ 31 دسامبر 1917.این یادداشت ها در شورویوی لانگ آیلند ،به قلم دختربچه ای به نام کورین فون فوردهوفن نوشته شده است
جنگل واژگون-جروم دیوید سلینجر-1949