شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۵

جانی بالفطره یا انسان بی مرز





پرونده ای بسته میشود و هنوز کاملا قطع نشده که انگار از دل همین پرونده ، باب جدیدی باز می شود.ماجرایی به پایان می رسد و باعث می شود ماجرای جدیدی باز شود.پایت را از یک محدوده برمیداری و توی یک محدوده ی دیگر می گذاری .بعد، یک لحظه،بدون این که متوجه باشی ، ویران شده ای.معلوم نیست سرت کجا ست،تهت کجاست،دنباله هات دست کیست.معلوم نیست قطعات وجودیت کجاها جا مانده.خودت را می بینی که پخش و اشفته و درهم وبرهم ،انگار خشک شده ای لای صفحات یک کتاب،لای یک پرونده ی بسته شده، وسط یک نگاتیو، روی یک صندلی ، کنار پنجره ی یک ساختمان مرتفع ، یک پیاده رو یا توی یک خونه یا پس کوچه
می بینی که جا مانده ای .وقتی برای جمع و جور کردن خودت دقیق می شوی ، به سیر منطقی جالبی می رسی که اتفاقا هم سرش مشخص است ، هم بدنش و هم انتهاش .حتی به راحتی می توانی پایان بندی اش را حدس بزنی
توی این مدت که نبودم ، حبسیاتم هم نبود. دنبال آرزوهام می گشتم.حیرت کردم که دیدم آرزوهای گذشتم ،آرزوهای الانمه.آینده ی امیدبخشم هنوز نرسیده.روی پله ی دیروز ایستادم و دست هام به هیچ جا بند نیست.دیدم هنوز خودم بیشتر از هر کسی وجود دارم.تنهایی ام شبیه همان تنهایی و دغدغه هام هم ،همان دغدغه هاست .توی زمینه ام غلت خوردم .غلت خوردم توی امیدهایم
دردهایم
و حالا شاید از زمینه ام به یک زمینه ی دیگر
این هم نقد"کرش" که چند روز پیش دیدمش
کرش با این حس آغاز می شود
احساس می کنم دارد به من ظلم می شود.اما همه چیز را توی ذهنم هزار بار مرور کرده ام.انگار توی این مقطع مشکل از من
نیست.اما واقعا مشکل دارم

در برگردان فارسی به معنای سقوط ، تصادم ، برخورد ، خرد شدن، درهم شکستن و صدای مهیب در اثر برخورد است
روایت پل هاگیس داستان مواجه ی دردسرآفرین و خصمانه ی آدم هاست.آدم هایی از نژادها و ملیت های مختلف که ناچارند زندگی اشتراکی داشته باشند، حیطه ی مشترکی که اصلا مسالمت آمیز نیست .توی این فضا، آدم های ماجرا درگیر سوءتفاهم هستند.یک واقعیت تحمیلی وجود دارد که حدودشان را مشخص می کند. روابطی که "انگ" تولید می کند و اجزاء رابطه را اتیکت وار به هم متصل می کند.آدم های شهر به طرز اجتناب ناپذیری با هم برخورد می کنند و مدام به مخمصه می افتند.زندگی ای که اصلا منسجم نیست.پاره پاره است.آدم ها قوی تر و پیچیده تر از قبل شده اند اما از پس ساده ترین و به ظاهر بدیهی ترین نوع روابطشان برنمی آیند زمان عموما گنگ و بسیط جریان دارد و به نظر می رسد که برای آدم های این مجموعه به شدت کرخت و سنگین است .رنجش خاطر آدم ها از هم با قصد و سبب تعمدی اتتفاق نمی افتد، اما همه از روی برچسب ها قضاوت می کنند.برچسب عرب مسلمان تروریست ، سیاه دزد آدمکش ،سفید اروپایی _ آمریکایی مرفه از خود راضی و حتی وقتی می خواهند با این برچسب ها مبارزه کنند برنده ی میدان، برچسب ها هستند . هاگیس معتقد است که خصوصا پس از 11 سپتامبر، اتفاقا همین نگاه سبب شدت گرفتن نا امنی اجتماعی شده است
نگاه انسان دوستانه ، برخوردهای خیرخواهانه یا حقوق بشر اصلا توی این محیط معنا ندارد.همه چیز خیلی سریع پیش داوری می شود.نیت ها از پیش تعیین شده هستند
یکی از سوالاتی که ابتدائا به ذهن خطور میکند این است که چرا آدم هایی با فرهنگ و زبان و نژاد و قومیت و مذهب متفاوت باید درهم ادغام بشوند؟ این یکجانشینی هم اتفاق ناخواسته ای است.نه به این معنا که ازفرایندی علی تبعیت نمی کند بلکه به واقع آدم ها ناگزیر از پذیرش و پیروی از آن هستند
توی داستان بنا نیست کسی متهم یا مقصر دانسته شود.هاگیس به توصیف وخامت چنین شرایطی کفایت می کند
این واقعیت که آدم ها از مرزهایشان خارج می شوند، مهاجرت می کنند و نهایتا احساس بی تعلقی ، بی هویتی و بی مکانی، حس مسخ شدگی پیدا می کنند، آواره ، تهی ،بی کس و بی خود و ویران می شوند، لزوما از خواست فردی آن ها ناشی نمی شود.قواعد کلان اجتماعی در امتداد فرایندی تاریخی و در عین حال جبرگرایانه می تواند سبب گسیختگی و مسبب ادغام های این چنینی شود
زندگی در حال، بدون ارجاع به خاستگاه های پیشین و بدون در نظر گرفتن چشم انداز احتمالی یا دورنمای محتمل یا مورد نظر هراس آور است
و آرامش قلمرو معین چیزی نیست که به آسانی بتوان از آن چشم پوشید
crash
محصول سال 2004 کارگردان: پل هاگیس نویسندگان: پل هاگیس و بابی مورسکو