دوشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۶

تقریب به ذهن با عشق



موهایم تاب دارند.از پشت گوش هایم ول می شوند تا زیر شانه و از جلو هم بلند تا تمام صورت و روی چشم ها.چشم ها هم تاب دارند.تازگی ها زیاد می پرند و نبض دار شده اند.موهای تمام قد، تاب چشم ها را می پوشانند

تازگی ها اتفاقات عجیبی می افتد.چیزهای به دردنخور می شوند ضروری زندگی و راحت تر از هر وقت بازیافت می شوند

امروز دست هایم باز باز است.دیگر به زحمت از دو طرف بدنم آویزان نیست.حتی گاهی با یک منحنی زیبا فرم می گیرد.نشسته ام این جا و دارم حاشیه ام را لمس می کنم که چه قدر آرام روی پاهایم پخش شده.از این جا شبیه یک شهر خاموش است

می توانم ساعت ها توی همین حالت باقی بمانم در حالی که نفس هایم یکنواخت شده اند و عضلات و استخوان هایم آرام گرفته اند

می توانم گودی گردن و شیار وی لب ها و مژه های سیاه را روی خاک رسم کنم .با یک تکه چوب نازک ، جوری که معلوم باشد کجاش ، جزئی از کجاست و ادامه ی کدام بخش است

همه چیز به پایان می رسد و من باید آن قدر درایت داشته باشم که نقشی بسازم لااقل برای وقت هایی که می آیم می نشینم این جا.باید یادم بماند چه جوری به یادت بیفتم و به چه نحو ازت یاد کنم.برای همین هم چشم هایم تاب می خورند و همه چیز از دور شبیه یک تابلوست و روی پاهایم چیزی مثل یک وجود به خواب رفته سنگینی می کند

بیدار مانده ام. زمینه، خالی از سکنه است اما شهر شده و دارد مختصات آن عمارت سابق را از دست می دهد

نمی دانی چه قدر شیرین شده ای

حافظه ام دارد خواب می بیند

زمان می کشم و انتظار را هضم می کند



Paint : shirin pilevari

from kargah

چهارشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۶

ساختار شکنی


من کجای این زمانه، کجای این خط و نقش ها، یا کجای کجای این مرزبندی ها قرار گرفته ام؟ به نظر می رسد بتوان با چنین پرسشی ، مقدمه ای ساخت برای یک دغدغه ی نزدیک و شاید اصولا این پرسش بتواند پاره ای از حد و مرزها را به خودی خود از بین ببرد

گسترش دانش،گسترش خطوط ارتباطاتی،توسعه ی پارادایم های نظری و فلسفی ، نگاه تاریخی و کلان به پدیده ها؛ همه و همه به سمت محدود کردن و از بین بردن مرزهای طبیعی و جغرافیایی و عرفی و مذهبی و سنتی حرکت می کنند.گفتمان امروز، دیگر، گفتمانی تحدیدی و خط کشی شده نیست.نمی دانم نقش های سیاسی، اجتماعی و منزلتی از بین می روند یا نه و یا این که فرهنگ چه قدر و چگونه گسترش می یابد.اما به نظر می رسد همه چیز دارد عمیقا می نیمم و در عین حال سریع و فراگیر می شود

حالا توی گفتمانی که دارد اعتقادش را لااقل به مرزبندی و خط قرمز و خط ممنوعه از بین می برد، با چه جسارت و چه تحلیل و چه پشتوانه ای می توان داخل یک گروه خاص و یک مسیر خاص و یک تعصب قرار گرفت

به عنوان پشتوانه ی بحث، گریز می زنم به دیدگاه نظام جهانی والراشتاین که همه ی طبقه بندی ها را در خود حل می کند و از گفتمانی مرحله ای و تاریخ گرا صحبت می کند.(گرچه این مراحل کلان تاریخی هم و اصولا خود تاریخ هم ، خود، صورتی از مرزبندی است.)در هر حال دیگر به راحتی نمی شود صحبت ازملیت و تعصب و مذهب و مکتب و مرام کرد

همه ی این ها را نوشتم تابهانه ای باشد برای نگاه به مقوله ی فمینیسم لااقل آن گونه که در ایران دنبال می شود.جالب است که نحله های جدید فمینیستی اصلا مبارزه جویانه یا خصومت امیزبرخورد نمی کنند.شاید به این دلیل که غایت و معرفتی متفاوت دارند

احقاق حقوق زنان نه از راه مبارزه ی مستقیم و نمایشی و نه از حربه های قدیمی تحریک عواطف و احساسات و تاکید بر حیطه های خاص زنانه و مردانه بلکه با از بین بردن این مرزها و رفع نگاه جنسیتی به حقوق شهروندی و اجتماعی و با همزیستی فعال زنان و مردان در کنار هم تعریف می شود

اصلا چه لزومی دارد مدام فریاد بزنیم که به ما ظام شده ، تحت ستم قرار گرفته ایم یا با قشر تحت سلطه مواجه هستید؟ بخش بزرگی ازمشکلات اجتماعی زنان از بزرگ کردن و برجسته سازی این ضعف شخصیتی و اجتماعی ناشی می شود

جریان فمینیستی ایران باید شکسته شود.باید از بین برود.باید دچار انحلال شود تا بتواند به تدریج اهداف گم شده و مطلوبیت نامشخص را بجوید

اصلا هدف از این شکل مبارزه و اعلام موجودیت چیست؟ تاسف اور است که به عنوان یکی از علاقه مندان این جریان یا بهتر بگویم فردی که دغدغه ی دریافت مطالبات شهروندی از جمله حقوق از دست رفته ی زنان را دارد،بگویم که ما از اهداف اولیه مان هم دور شده ایم

شاید بهتر باشد که بگوییم به ما توجه نکنید.بگذارید همه چیز خیلی عادی اتفاق بیفتد

دغدغه های چپ و روشنفکری هم دارد ما را از حقوقمان دور می کند.مساله ی حق و حقوق ، نه مساله ای صرفا زنانه، مساله ای بشری است که مرد و زن هم سرش نمی شود. مناسب تر است که از معضل اشتغال و بیکاری زاییده ی سرمایه داری ، اقتصاد بیمار، فقر فرهنگی و تبعیض بشری صحبت کنیم نه بیکاری زنانه، فقر زنانه، ستم بر زنان یا تبعیض جنسیتی