سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۷

من ، ژان ، روبروی هم

به سبک خودتان سعی می کنم هیجان زده نباشم و لحن صحبتم ، پرخاشگرانه یا ستیزه جویانه نباشد।اما تقصیر شما ست।این آرامش موقتی ست و خوشحالم که بانوشته های شما برافروخته می شود.من به چیزی بیشتر از همه ی این ها که هنر شماست در جدال ومدارا باواژه ها ، تاریخ وهنر وآفرینش نیاز دارم.
می خواهم به شما نزدیک بشوم।ژان خطابتان کنم।صمیمانه تر ازین زمختی که می دانم نیست.اگر می توانست عریان تر ازین بود که همین حالا هم درنوع خود بی نظیر است.اما نمی دانید چه قدر دلم می خواهد نوشته هایتان را جر بدهم.ریزریزشان کنم و یک نفس آسوده بکشم به گمان این که ازشرشماودیگران خلاص شده باشم.چه عیبی دارد؟مگرنگفتید این انزوامی تواند خلاقانه باشد و حتی اجتماعی ترازآن چه تصور می کنیم هست؟!
اما دست به یقه شدن با شما هم کمک زیادی بهم نمی کند.حتی نمی توانم چشم ازتان بردارم.نه شما،نه این صندلی احمق روانی که به طرز بدی مرادرخود جای می دهد برای ساعت هایی که درپی می آید ،درحالی که پاهایم درپستوی میز قفل شده در یک فرم ثابت چهل و پنج درجه به راست، نه این صفحه ی نورانی که مات و مبهوتم می کند وفقط وفقط و فقط زمان را کش می دهد انگار که مفری باشد برای زندانی که نیست،نه زندان و نه آن مفر.
برای اتفاقی که وجودخارجی ندارد و مثل خود شماست که اصلا نمی فهمم چه کسی یا چه چیزی هستید.
دوستتان دارم آقای دووینیو چون اصلا نمی فهمم چی به چی است।پنجاه صفحه ی قبل فاتحه ی هنر را خواندید و حالا رفته اید سروقت قدرت اسطوره ای که ازسنخ اقتدار شهریاران وقدیسان است ،همان قدر پرجبروت وتندیس ها وتمثال ها و مناره ها و مفرغ هایی شکوهمند ، همه و همه به پشتوانه ی ترسی که خلاق است.آفریننده ی همانی ست که ازش گریخته ایم و پناهی که مبادا بیشترازین تهدیدمان کند.
می فهمم.اما بازوبسته کردن مفاهیم،خردوکلان و تلفیقی دیدنشان هم کمکی نمی کند.می دانید که مثل کپه کردن چیزهایی ست که وقتی زیاده ازحد تلنبار می شوند دیگرلطفی ندارند.حتی اگر هرکدامشان حسابی لطیف و ظریف و خارق العاده باشد.حق با شماست.اما نمی خواهم بدانم اصل ماجرا ساختارمند است یا کنش و واکنشی .چه قدر ارتباطی است یا چه سهمی از خلاقیت برده.
هنرجدید و قدیم مگرچاره ی دیگری هم داشتند؟سبک ها و فعل ها و فرم ها و حتی شهودها و اساطیر؟همه چیز متعلق به لحظه ای ست که مدام جاودانه می شود.به ظاهر همین جاست اما نیست.یعنی همیشه یکی نیست.باقی ش چه فرقی می کند؟حالا هرجور که می خواهید اجتماع را تعریف کنید و هنر را از زاویه ی اجتماع و اجتماع را از زاویه ی هنرو نهایتا حکم بدهید که مادر یا پدرشان ،این و آن هستند و غیره.
ارجاعتان میدهم به "یکی بود و یکی نبود" خودمان که ازازل ،حتی وقتی که فقط کلمه بود،این را می دانست که هردوتای این "یکی ها" هستند اما نه باهم।به هرحال یکی نیست.(تعمیم به کل)
حتی همین الان که دارم باشما حرف می زنم می دانم که این فقط یک توهم ساده است که گاهی وقت ها پیش می آید.(چیزی شبیه به همان چشم اندازهای تخیلی که می گویید راه را به "آن سو" که معلوم نیست کدام سوست می بندد.) که این دووینیوی من است ،شاید تنها انعکاسی ازخودم.فرقی نمی کند که کجا بایستم یا بنشینم و قضایا راازدید من یا شما ببینم ،ازراست یا چپ،بالا،پایین ،وارونه،کله پا یا مخلوطی ازهمه باهم ،با سرعتی چه قدر باورنکردنی که اتفاقا قابل تجربه است.
چرا این خلق شکوهمند اتفاق نمی افتد و چرا اصلا جذاب نیست که باید سال ها بگذرد تا یک عده خودخواه به یک هنرمند اتفاقی برخورد کنند ؟ اصلا این هنر یا این وجود،این اثرچه اهمیتی دارد که صاعقه بهش بزندیا ازروی پل پرت کند خودش را یا پرتش کنند ،مریض بشود ،تصادف کند با هرچیزی یا اصلا تکه تکه بشود؟
به هرحال یکی نیست.
چیزی نگو.آن چهارچوب های احمق را هم مدام بازوبسته نکن.آفرینش هنری اصلا حیرت آور نیست که چه طور حبس بشوی یا ازحبس درت بیاورند .
وباقی اش چه اهمیتی دارد؟
می دانی عاشق بحث نمادها شدم و هنر پادرهوای قدیم که یک نگاهش به فراسوست.نقل قول زیبایی بود از آگوست کنت که :"جوامع قدیم بیش ازآن که برای زندگان ساخته شده باشند متعلق به مردگان هستند."به این ترتیب معنای هنر باروک،ویکتوریایی،رمانتیک،ادبی،علمی،فلسفی،زیباشناسانه،مدرن،پست مدرن،پیش مدرن،ماقبل ماقبل،مابعد مابعد و... واضح است.
هنر شفاعت کننده است و متعالی .فرقی نمی کند که آن اثر چه قدر با کثافت آغشته شده باشد.اصلا بحث شمایل اثر نیست یا مواد ترکیبی آن و میزان دوری و نزدیکی به نور یا سایه یا چیزهای دیگر.
که یک روز زرد و سبز،قهوه ای،آبی تیره،قرمز یا کبود و حتی یک شب روناسی،پسته ای،خاکی،ماشی،اخرایی،سیاه و سفید ،سیاه یا سفید باشد یا یک پنجره ی بزرگ بدون رنگ فقط درآستانه یا مرکز تصویر یا درقاب یا حتی این طور به نظر بیاید.
پس پرده را ازهرسمتی که دلخواه است می کشم و چراغ ها را هرچند تایشان را که خواستی و نگو چه قدر خلاقیت و چه قدر تواضع لای این دیوارهاست یا حتی روی شاخه های این درخت یا بهتر است چه اتفاقی بیفتد ویا این که نیفتد و یا....
شما هنرمندید.
نگرش شما فوق العاده است ژان.

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۷

سمبولیسم تخیلی دووینیو ، تیک تاک و یک شروع جدید

نشانه ها دوگانگی بسیارزیبایی دارند.به محض مواجهه با یک سری موانع غیرعادی متوجه حضورشان می شوید.اصلا نشانه ها مانع هستند .اما همین ویژگی ذاتی است که شما را همراه می کند.درواقع بین یک جاذبه و دافعه گرفتار می شوید.شبیه یک اخطار نامنتظر اما به شدت قابل توجه برمبنای هشدار به توجه .جالب تر این که مجابتان می کند که به او نگاه کنید اما اتفاقا بهش بی توجه باشید.نشانه فقط یک عامل میانی ست.فقط و فقط یک هشدار است نه چیزی بیشتر

این روزها مرتبط با موضوع پایان نامه ام، جامعه شناسی هنر می خوانم.قبل ازین بنا بود روی جامعه شناسی دین کارکنم اما نمی شود فارغ از فضای سیاسی و ایدئولوژیک دین بهش توجه کرد. هنر هم وسیع تر است و هم مرتبط. یکی از جذابیت های این حوزه ،" آفرینش هنری" است که درکتاب "جامعه شناسی هنر، ژان دووینیو،مهدی سحابی" اضافه شده به سمبولیسم تخیلی و این وسط ،بحث " نشانه شناسی جدلی" فوق العاده است

هر حرکت تخیلی مهمی عبارت است از ایجاد رابطه ای از دور که هرگز این دوری (جدایی) را نمی پذیرد.می گوییم از دور،زیرا اگر انسان ها مجبور نبودند جدایی مکانی زمانی را کناربگذارند تا به هم برسند واگر برای به هم رسیدن لازم نبود که موانع برافراشته توسط گروه ها و طبقات اجتماعی راازسرراه بردارند،نیازی به نشانه و تخیل نمی داشتند.در این صورت ،همه ی انسان ها به یک سان در زندگی اجتماعی مشارکت می داشتند وبه یک گونه جزئی ازماده ی اجتماعی می شدند ولی امیدی به تحقق چنین شرایطی نداریم.همان گونه که کبوتر کانت نمی توانست امیدوار باشد که به فراسوی جاذبه ی زمین پربکشد وبه جایی برسد که بال هایش دیگر به کاری نیاید و برای همیشه بیفتد. - ازمتن کتاب

همان تناقض بین وجود و عدم وجود ، تلفیق ماهرانه و دراماتیک رویدادهاست که در یک بستر عظیم دیالکتیک تاریخی نهایتا منجر به آفرینش اجتماعی و آفرینش هنری می شود.جان کلام کتاب به یک جور پویایی تلفیقی می رسد که اول و آخرش به اجتماع مربوط می شود.یعنی هم علت انزوای خلاقانه و هم اثری که خلق می شود ، هردو کنش و واکنشی ست.حتی این فردیت و انزوا ریشه های اجتماعی دارد

این بار آمده بودم ، چیزی بنویسم درباره ی"تیک تاک" که چندماهی می شود هرشب از شبکه ی دوم سیما پخش می شود. کلی ایده و ابتکار به خاطر یک ضیافت دونفره و گفتگویی که توی یک کافه ی دنج با خوراکی های خوشمزه اتفاق می افتد

واین که صدای ساعت و رنگ و دود چای وآن فنجان سفید ، از همان ابتدای کار مشخص بود که قرار است به جاهای خوب خوبی برسد که به نشانه شناسی آقای دووینیورسید و حتما زیادی توذوق می زند.اما بهم حق بدهید. اولین پست حبسیات باید هم حسابی تندتند و تالاپ تالاپ نوشته بشود.نمی دانید که این جا چه خبراست .این یک دل تنگی ساده نیست