عین میم را از پشت سر و با فاصله نشان می دهد و یک داستان مسخره ی بی سروته ، با لحن مزخرف خبری تحویلمان می دهد تا مدت ها خبری ازعین میم نبود و حالا بدون این که کسی بداند پیدایش شده و در جایگاه متهم، دارد اعتراف می کند.جلسه پنجم از سایر جلسات، مضحک تر است.تفاوت چندانی اما با جلسات قبل ندارد.فیلم ساز و کارگردان و عوامل اجرایی اش همان ها هستند و همان چهارچوب را روایت می کند.نمایش،همان نمایش است و این پنجمین اپیزود، بار کمدی تراژیک بالایی دارد.
نمی دانم بعد از آن کلوزآپ های مداوم و با تاکید و اعتراف های ساختگی از چهره های شاخص، چه فرقی می کند که ازاین جا به بعد نمایش ، علنی باشد یا غیرعلنی؟ چه فرقی می کند که این بار چه کسی درآن جایگاه قرار می گیرد و این که اتهاماتش چیست.نشان دادن یا ندادن چهره او حالا چه اهمیتی دارد و این که مخفف نام ها را به کار می برد یا نه .دورنمای عین میم هم در همان جایگاه است.شبیه به سایرین و با همان حرف ها.
مضحک است که بگویند آقای عین میم از ستاد آقای میم میم.
چه قدر می شود تحمل کرد و چرا چاره ای نیست جز فراموشی؟خو کردن به روزی صد بار آرزوی مرگ و آب از آب تکان نخوردن هم دشوار است این جا محکمه ندارد و قاضی صاد باید بنشیند آن جایی که نباید و مقدمه اش قضاوت باشد بر اساس عدالت و انصاف؟!اسمش را بگذار عقده گشایی و سرریز کردن یکباره سندروم های متنوع و ترکیبی .اسمش را می گذارم حکمرانی مطلقه ی بی چون و چرای بدون مرز،حکومت فردی.
اما این جور وقت ها ،هرچه قدر هم که عادت کرده باشی به همه ی این ها، به قول شیخ شجاعمان میم میم مگر می شود رگ غیرتت به جوش نیاید ؟! همین خو کردن حالا چند نفر را تا دندان مسلح ،صاحب مشروعیتی خودخواهانه و صاحب همه چیز تو می کند.پس جلوی چشم همدیگر پاره پاره می شویم.داغ می شویم بر دل عزیزانمان.
اما داستان گویا فقط به بندگی و بردگی ختم نمی شود که نباید بشود.آخر مگر ما مرده ایم؟حالا یکی باز بگوید :"چه باید کرد؟" و این بار خطاب به مردم ، بحث داشته ها و نداشته ها را پیش بکشد.یکی که جسور تر است و صاحب نام، یا یکی از خودمان که هیچ وقت دیده نشد، پرچممان را دست بگیرد.
نمی دانم.شاید یک دست کاری اساسی در زمان لازم است و شاید قبل ازآن لازم تر باشد که قدری فیلسوف بازی دربیاوریم.
کجا هستیم ما؟
میم قاف عزیز! دلم تنگ شده برای آن سرمقاله های تبیینی ات.هیچ کس به آن قوتی که تو می نوشتی و با آن شور و حسابگری نمی نوشت.حالا کجا هستی؟کجا هستیم ما؟چه باید بکنیم؟می دانی دلم یک رجعت اساسی می خواهد به جایی در تاریخ که ازش غفلت کرده ایم و به نحو مزخرفی، پی در پی تکرار می شود.همان جایی که باید یکی پایمردی می کرد تا آن آمیختگی فرهنگی نابه جای اجباری بازسازی بشود. همان جایی که ناگهان شکستیم و به زور، سیاست و دیانتمان در هم آمیخت. این صدای تاریخ است و صحبت از مسیری ست که به اشتباه پیموده شده. چاره ای نیست.باید برگشت به همان جا،همان شکستگی و همان ادغام .
همه چیز از یک رهبر مذهبی شروع شد و بعد جنبشی ایجاد شد به نام اصلاح دینی. مذهب از دل مذهب متولد شد و به ماجرای تمامیت دینی پایان داد.مذهب اما از بین نرفت که ازبین رفتنی نیست.پدیده ای است کلی و ایمانی و درونی که ازبین نمی رود اما می تواند دست آویز باشد و گره بخورد به منافعی تمام نشدنی.آن وقت است که برعلیه خودش عمل می کند.
...
ادامه دارد.
نمی دانم بعد از آن کلوزآپ های مداوم و با تاکید و اعتراف های ساختگی از چهره های شاخص، چه فرقی می کند که ازاین جا به بعد نمایش ، علنی باشد یا غیرعلنی؟ چه فرقی می کند که این بار چه کسی درآن جایگاه قرار می گیرد و این که اتهاماتش چیست.نشان دادن یا ندادن چهره او حالا چه اهمیتی دارد و این که مخفف نام ها را به کار می برد یا نه .دورنمای عین میم هم در همان جایگاه است.شبیه به سایرین و با همان حرف ها.
مضحک است که بگویند آقای عین میم از ستاد آقای میم میم.
چه قدر می شود تحمل کرد و چرا چاره ای نیست جز فراموشی؟خو کردن به روزی صد بار آرزوی مرگ و آب از آب تکان نخوردن هم دشوار است این جا محکمه ندارد و قاضی صاد باید بنشیند آن جایی که نباید و مقدمه اش قضاوت باشد بر اساس عدالت و انصاف؟!اسمش را بگذار عقده گشایی و سرریز کردن یکباره سندروم های متنوع و ترکیبی .اسمش را می گذارم حکمرانی مطلقه ی بی چون و چرای بدون مرز،حکومت فردی.
اما این جور وقت ها ،هرچه قدر هم که عادت کرده باشی به همه ی این ها، به قول شیخ شجاعمان میم میم مگر می شود رگ غیرتت به جوش نیاید ؟! همین خو کردن حالا چند نفر را تا دندان مسلح ،صاحب مشروعیتی خودخواهانه و صاحب همه چیز تو می کند.پس جلوی چشم همدیگر پاره پاره می شویم.داغ می شویم بر دل عزیزانمان.
اما داستان گویا فقط به بندگی و بردگی ختم نمی شود که نباید بشود.آخر مگر ما مرده ایم؟حالا یکی باز بگوید :"چه باید کرد؟" و این بار خطاب به مردم ، بحث داشته ها و نداشته ها را پیش بکشد.یکی که جسور تر است و صاحب نام، یا یکی از خودمان که هیچ وقت دیده نشد، پرچممان را دست بگیرد.
نمی دانم.شاید یک دست کاری اساسی در زمان لازم است و شاید قبل ازآن لازم تر باشد که قدری فیلسوف بازی دربیاوریم.
کجا هستیم ما؟
میم قاف عزیز! دلم تنگ شده برای آن سرمقاله های تبیینی ات.هیچ کس به آن قوتی که تو می نوشتی و با آن شور و حسابگری نمی نوشت.حالا کجا هستی؟کجا هستیم ما؟چه باید بکنیم؟می دانی دلم یک رجعت اساسی می خواهد به جایی در تاریخ که ازش غفلت کرده ایم و به نحو مزخرفی، پی در پی تکرار می شود.همان جایی که باید یکی پایمردی می کرد تا آن آمیختگی فرهنگی نابه جای اجباری بازسازی بشود. همان جایی که ناگهان شکستیم و به زور، سیاست و دیانتمان در هم آمیخت. این صدای تاریخ است و صحبت از مسیری ست که به اشتباه پیموده شده. چاره ای نیست.باید برگشت به همان جا،همان شکستگی و همان ادغام .
همه چیز از یک رهبر مذهبی شروع شد و بعد جنبشی ایجاد شد به نام اصلاح دینی. مذهب از دل مذهب متولد شد و به ماجرای تمامیت دینی پایان داد.مذهب اما از بین نرفت که ازبین رفتنی نیست.پدیده ای است کلی و ایمانی و درونی که ازبین نمی رود اما می تواند دست آویز باشد و گره بخورد به منافعی تمام نشدنی.آن وقت است که برعلیه خودش عمل می کند.
...
ادامه دارد.