دوشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۸

یان تیرسن و براهنی و چهارفصل و دسته ی کلاغ ها






















خواب بودم من ।شبیه تابستان بود و دراز کشیده بودم روی تخت و نور پخش شده بود توی اتاق। از هزارویک خواب برمی گشتم دریک اتاق بهاری با دروپنجره ی باز انگار نه انگار که زمستان است و صدای پاییزی هزارویک کلاغ می آمد .من همه ی این فصل ها را داشتم و می ترسیدم خوابم ببرد.خوابم ببرد و یکی از کلاغ ها بیاید داخل.
از کلاغ ها خوف داشتم و خواب بودم یا بیدار و روی شقیقه ها چیزی می کوبید.درد داشت و به خواب هایی که دیده بودم فکر می کردم و می ترسیدم یکی از آن ها بیاید داخل.
...

دلم بند شده به یک فیلم که ندیده ام.فیلمی به نام "Amelie "که آهنگ های خوبی دارد ساخته ی " یان تیرسن". هدیه ی فریداست.فکر کردم شاید بد نباشد شماره ی چهار را بگذارم روی زمینه ی حبسیات، لااقل برای یک مدت.همه را ریخته ام داخل این دستگاه و جابه جا گوش می کنم کار این آهنگساز فرانسوی را.
...

یکی دو ماه پیش لرزید .خلقم تنگ شده بود و هاج و واج مانده بودم که چرا آخر این قدر سنگین راه می روید .چهارستون خانه تکان می خورد.نگو که خود زمین شیرین کاری می کند. ببین تصورش را هم نمی خواهم بکنم که از جایت تکان بخوری.الان نه.
هوا خیلی گرم شده. جایی خواندم که از آخرین زمین لرزه ی جدی تهران صد و هفتاد سال گذشته و معمولا هر صد و شصت سال این اتفاق می افتد. نفوس بد نمی زنم.اصلا به من چه.فقط اگر دیدید کسی سنگین راه می رود تخت بگیرید بخوابید.زیاد فکر و خیال نکنید.سریع تر ازاین حرف ها اتفاق می افتد.
...

تازگی ها یک کتاب خریده ام از رضا براهنی به نام "خطاب به پروانه ها". کتاب یک عالمه شعرهای آهنگین و پرتب و تاب است به اضافه ی توضیحاتی راجع به این که چراشاعر،دیگر شاعر نیمایی نیست. شعرها عجیب به دلم می نشینند.
در یکی از شعرها می نویسد:

ما در پناه که امروز می پریم
بالای آبشار که را می بینیم
این کیست این که دست تکان می دهد
از پل
رنگین کمان کیست که از اصطکاک فواره های آب از آفتاب و از زخم های ما خم می شود
آهو بره از پرتگاه که افتاده ست
و سیب های سرخ به آن خوبی
از شاخه ریختند
چرا
این کرم ها به بستر گل ها چه می کنند
امروز روز کیست
ما درپناه بال که امروز می پریم
ما راه های که را راه می رویم

و شعر بلندی به نام "دف" دارد که آغازگر کتاب است و تقدیم شده به آیدین آغداشلو و به طرز مبهوت کننده ای سراسر ضرباهنگ های دف است.
...
شب بعد ازاین سکوت نخواهد دید
من بعد از این شب توفانی
تا صدهزار سال نخواهم خفت
شب را بدف! دفیدن صدها هزار دف
مهتاب را
با روح من بدف
دف خود را رها نکن
تو را به لذت این لحظه می دهم قسم ، دف خود را رها نکن
...
...