یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

لا لا لا لا گل گندم


می بینید همه چیز در یک آن اتفاق می افتد.هر چه قدر هم که آدم محافظه کاری باشید و سعی کنید عاقلانه و محتاط و حساب شده و البته منزوی زندگی کنید این ها عواقب زندگی توی یک اجتماع فاسد است.جامعه ای که کارمندهاش به جای کار کردن یه قل دو قل بازی می کنند.شهروندانش روز به روز به حق و حقوقشان بی اعتنا تر می شوند.سیاست مدارانش روی منافع شخصیشان مدام معامله می کنند و رئیس جمهورش آن قدر اعتماد به نفس دارد که می تواند همه را در یک آن مجاب کند ارشاد کند و لبخند بزند و دست تکان بدهد و از خودش خوشش بیاید
چه قدر از خبر دو نیم شدن هواپیمای توپولوف قراضه ی روسی توی فرودگاه مشهد جا خوردید؟ شرط می بندم فراموش کردن این حادثه آن قدرها هم سخت نیست.بیشتر از یک هفته طول نمی کشد.یک هفته؟ دو روز؟ یک روز؟ چند ساعت؟ چند لحظه؟
....دیگر وحشتناک نیست که کلی آدم بروند زیر آوار.از آسمانمان مدام هواپیما بیفتد. مردممان بسوزند. مردممان بمیرند. مردممان
آخر ما مدتهاست که مرده ایم
این جا امنیت هیچ معنایی ندارد.این جا ملت وجود ندارد.هر لحظه احتمالش وجود دارد که یکی با چماق بکوبد توی سرت .وسط خیابان کتک بخوری . ربوده شوی. هواپیمایی که توش نشستی شعله ور شود.واگن مترویی که توشی ساعت ها متوقف بشود یا وقتی از زور خستگی کپیدی یک گوشه ی خانه ات
دیوارش خراب شود. کفش ترک بردارد .سقفش بیاید پایین
حالا چه قدر عجیب است که آدمی به عظمت جهانبگلو به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شود ؟کلی آدم اندیشمند محبوس بشوند و یا هر شب خبر رشادت های پرزیدنت احمدی نژاد را بشنوی و تازه رئیس جمهورت آن قدر سخاوتمند و خاکی باشد که وبلاگ داشته باشد و یا
نفرت تمام وجودت را پر کرده باشد
و به ایرانی بودنت افتخار نکنی
و از یک توده ی خاموش 20 تا یا 50 تا یا 100 تا امروز
دو هفته ی دیگر 200 تا
هزار هزار تا معلوم نیست کی کم شود؟
آخر این ها عزیزانمان هستند روی خاک و آتش و آه
....آخر
* عکس از جعفر کبوتری

۲۰ نظر:

ناشناس گفت...

dastanha bar zabanha khoob bood va ...khoshhalam ke shabe khoobi bood az neveshtehat.

ناشناس گفت...

dastanha bar zabnaha khoob bood!khoshhalam ke shabe khoobi bood az neveshtehat.

ناشناس گفت...

ای بابا
زنده باشن مردم لبنان

ناشناس گفت...

در فرو بند ... که با من دیگر ... رغبتی نیست ... چندمین بار است که این شعر از نیمای پدر می خوانم و می نویسم ... نمی دانم ...
به دیدار کسی ...

مجید گفت...

مردن یک انسان یک تراژدی است
و مردن چندین و چند نفر تنها یک حادثه است.
(نیچه )

ناشناس گفت...

کلمات خیلی حقیر می شن وقتی می خوای نشون بدی که هم متاسفی هم غمگین هم خشمگین و هم ناتوان!

ناشناس گفت...

سر همه مون سلامت.آدمهاي ديگه هم مگه هستند؟

همشهري كاوه گفت...

جان آدم سیری چند؟

ناشناس گفت...

اول دبیرستان بودم که فیلمی دیدم راجع به مرگ‌های فجیع. نزدیک یک ماه خواب و خوراک نداشتم. در ذهنم همه‌چیز شده بود نشانه‌ی مرگ و رویش سر یک اسکلت! اما بعدش دیدم این‌طور زندگی راه ندارد! بی‌خیالش شدم، اما نه رسما. درواقع رفتم به کوچه‌ی علی‌چپ. حالا بعد این سال‌ها، می‌بینم که "اهل محله‌ی خون آباد"نیستیم. اصولا خانه‌ی اصلی درست ته کوچه‌ی علی چپ است. (و اینها را می‌توانم با حرص و عصبانیت گفته باشم یا خونسرد و سرد). بله! ما مدت‌هاست مرده‌ایم و البته یک مسئله باقی‌ست. دنیای مردگان هم دنیائی‌ست. بعضی چیزها شوکه‌مان می‌کند و بعضی نه. مثلا من، برای سقوط سی‌130 شبه‌نمایشنامه می‌نویسم و وقتی این خبر را می‌شنوم فقط مات چند لحظه خیره می‌مانم و می‌روم خبر بعدی. بخواهم عصبانی بگویم، باید بگویم بی‌غیرت می‌شوم. سی‌130 هم برای این نگرانم می‌کند که خورده درست بلوک روبروئی جائی که مادربزرگم نشسته بوده. بین هزارها، فقط نگران چند نفر می‌شوم و به خودم حق می‌دهم. چون مرده‌ای‌ام که فقط با همین چند نفر زنده به حساب می‌آیم. و شاید حتی نه برای همین چند نفر! اینجا امنیت هیچ معنائی ندارد و به هیچ دلیلی نمی‌توانم خودم را سرزنش کنم و فقط به دادن شعارهای آنارشیستی فکر می‌کنم. الف‌نون عصبانی‌ام می‌کند و وقتی کسی جهانبگلو را نقد منفی می‌کند هم عصبانی می‌شوم. خلاصه انگار آب از آب تکان نخورده و کماکان عکس‌العمل‌های زنده‌ها را نشان می‌دهم. دنیای عجیبی‌ست البته و معلوم نیست چرا این حرف‌ها را زدم.
/
راستی! باید بگویم پائیز از اولش هم برایم شاه فصل‌ها نبود. اما شد. توضیح‌اش را احتمالا خواهم نوشت در صفحه‌ام. فقط خواستم اعتراف کنم، من در بچگی‌ام خواب گربه‌های سخنگو را ندیدم. اصولا خیلی دور نبود بار اولی که نشستم جلوی یک گربه و دعوتش کردم که با من حرف بزند. خاطره‌های مدرسه را پاک کرده‌ام تا فصل، پائیز، همان‌طور که همیشه باید می‌بوده، مستقل باشد از حوادث داخلش. فصل باشد و طبیعت، مثل کوه که خاطره ندارد اما هر کدام از ما خاطره‌هایش هستیم.
ممنونم که سر می‌زنید.
سرخوش باشید و پیروز.

ناشناس گفت...

سلام عرض شود که شمام خودتون زیاد ناراحت نکنین چیزی که اینجا ارزشی نداره همانا انسانه چیز تازه ای نیست همیشه که هواپیما نباس بیفته تا ما تکون بخوریم هر روزه من قتل عام میشم تو هرروز فاجعه هایی رخ میده که به اندازه خوردن یم لیوان آب عادی شده

ناشناس گفت...

ای بابا !
30-40 نفر کشته که دیگه این حرفا رو نداره ;)

ناشناس گفت...

اینقدر وضعمون خرابه که خودمون هم حالیمون نیست چی داره به سرمون میاد
این جک رو من تازگی شنیدم:
خبرنگار خارجی میاد ایران میره مسجد با مردم مصاحبه کنه میبینه دارن غذا میدن می گه مگه شما اینجا نماز نمی خونین بهش میگن نماز می خوای برو دانشگاه تهران میگه پس دانشجوها کجان میگن اگه منظورت دانشمندا و روشنفکراست برو زندان اوین میگه پس دزدا رو کجا میبرین بهش میگن به پس کی مملکت رو اداره کنه!
به نظرم خوب شرایط کنونی ما رو توصیف کرده!

ناشناس گفت...

به اين مسائل عادت كرديم ديگه همه چي برامون عادي شده اگه هواپيمايي سقوط نكنه تعجب مي كنيم .... جاي تاسفه
موفق باشيد و شاد

ناشناس گفت...

منم لینکیدمت حبسیات جان

ناشناس گفت...

ممنون! اما راستی ساعات عظمی آپ شد!

ناشناس گفت...

درست متوجه سوالت نشدم
چرا از بلاگرولینگ استفاده نمی کنم؟
اگه منظورت سرویس بلاگر برای وبلاگ نوشتنه که یه مدت از این استفاده می کردم ولی بعد تصمیم گرفتم بیام تو بلاگفا بنویسم چون اولا این بلاگر سرویس فارسی نداشت و هر دفعه یک مشکلی برام درست می شد تو فارسی نوشتن بعد هم دیدم از یک سرویس فارسی استفاده کنم تعداد وبلاگهای فارسی رو بیشتر کردم و این باعث بالاتر رفتن اهمیت زبان فارسی در دنیا می شه تا دیگه نگن شماها یک بخشی از عربی هستین!

ناشناس گفت...

mikhanamat
va midanamat...

ناشناس گفت...

یا؟

.............
هق» مسلم ماست»
...............

ناشناس گفت...

ديگه کاملن طبيعيه که آدم روزنامه رو باز کنه خبر کشته شدن ِ مثلن سي و چند نفر رو در ار تصادف يا سقوط يا ... بشنوه .
دو سه روز پيش توي آستارا يه نوالت منفجر شد ( در اثر ِ گاز توالت ) خبرگزاري اش گفته بوده بود تلفات ِ جاني نداشت ابراهيم نبوي گفته بود يه جور مي گن تلفات نداشت انگار روزي ده ها نفر د راثر انفجار توالت توي دنيا مي ميرن

ناشناس گفت...

چطوري رفيق،آپ كن ديگه