نگاهی اجمالی به اندیشه مارکس
<< تاریخ، مجموعه ای از حقایق مرده و منجمد نیست...
تاریخ، عرصه کار انسان است.. درست در جایی که تامل فلسفی پایان می یابد در همان جا یعنی در زندگی واقعی، علم اثباتی آغاز می شود.>>
(کارل مارکس،ایدئولوژی آلمانی، پ 39)
اندیشه های او خصلتی سیاسی دارد کمااین که ارتباطی تنگاتنگ دارد با فلسفه و نظریه سیاسی. سپهراندیشه های مارکس، قبل از هرچیز، سیاسی ست ،عمل گرایانه است و خواهان دست کاری و تغییردر جهان.در عین حال، افکار او سرشار از احکام و گزاره های مطلق و ایدئولوژیک است که نه با واقعیت موجود، که به نظر می رسد قبل ازهرچیز با آینده ای آرمانی درارتباط است. اما او حتی در پی به تصویر کشیدن یا توصیف آرمانش نیست و تنها اکتفا می کند به پیشگویی درباره وقوع حتمی آن و نه چون و چرای چگونگی اش. سپس دست به آفرینش چیزها می زند و با تقسیم اسطوره ای جامعه به دو حوزه خیر و شر، ترسیم انقلاب پرولتریایی و جامعه بدون طبقه و رفاه عمومی و مرحله انتهایی تکامل تاریخ بشر، در قامت یک پیامبر و پیام آور ظاهر می شود. مارکسیسم تبدیل می شود به یک موج سیال ودیری نمی گذرد که ما با بطلان اندیشه های او مواجه می شویم اما ملغمه جوشانی از همین طرح کلی ایجاد می شود. او قیل و قال به راه می اندازد و صاحب ده ها نحله انشعابی می گردد که همگی مدعی وابستگی به اندیشه های او هستند و می خواهند وفادار باشند به ریشه های تفکر مارکس. اما چرا؟ شاید به دلیل همین خصلت پیش گویانه و جسارت در طرح اصلی ترین مسائل زندگی انسان که خاصیتی تفسیری دارد.
اقتصاد محور آثار است و زیربناست و به گونه ای اندام وار و تاریخی ، باربط و ارتباط های دیالکتیکی، موقعیت فرد و گروه های جامعه را مشخص می کند. مارکس، نگاهی موقعیت یاب دارد و ارتباط تنگاتنگی دارد به علایق اجتماعی و حوادث خاص دوران. او یک سری مفاهیم اساسی را مطرح می کند مانند بهره کشی، بحران، ارزش اضافی، از خود بیگانگی، زیر بنا و روبنا، مبارزه طبقاتی و از قوانینی اساسی حرف می زند در متن تکامل تاریخی جامعه که شامل نیروها و روابط تولید است.او سروکار دارد با اقتصاد سیاسی، ایدآلیسم آلمانی و سوسیالیسم.
مارکس،بیگانگی را نتیجه جدایی تولیدکننده از محصول تولید، در جریان فرایند تولیداجتماعی، قلمداد می کند و شیوه تولید حیات مادی را تعیین کننده خصلت های اساسی زندگی بشر معرفی می کند. برهمین اساس است که " وجود اجتماعی" را باعث و بانی آگاهی و شعور اجتماعی می داند. ما در نوشته های او با انواع و اقسام بیگانگی روبه روهستیم: بیگانگی از محصول که کالا را رودرروی انسان قرار می دهد و با بی معنایی و دل زدگی همراه است ، بیگانگی ازخود به واسطه شیئی شدن که با آگاهی کاذب همراه است و همراه است با تنهایی و ویرانی و فرافکنی هستی فرد و بیگانگی سیاسی به واسطه عمل دولت و نهادهای ایدئولوژیک.
اما همه نحله های پیرو مارکس یا وام داراو،قبل از همه حاوی کدام عنصر اقتباسی هستند؟ به عبارت دیگر، اصل اول و مشترک بین تمامی این گرایش ها چیست؟ این عنصر باید همان اندیشه سیاسی باشد یا همان رویکرد عمل گرایانه که در پی کارگزار تاریخ است و محتوایی انتقادی و جدلی و تغییرخواهانه دارد که به میزان مختلف در انواع گرایش های مارکسیستی به چشم می خورد. بااین حال، شیوه ای که هرکدام برای ایجاد تغییر برمی گزینند، با دیگری متفاوت است.با وجود این که به نظر می رسد هدف تمامی آن ها، بهبود وضع معیشتی جامعه، رفاه عمومی، برقراری عدالت اجتماعی، تنظیم طبقاتی و مواردی از این دست است، مدل ها و نتایج به دست آمده، تفاوت های فاحشی با یکدیگر دارند. به هرحال مارکسیسم، اساسا اندیشه روراستی نیست و چهارچوب مشخصی ندارد.
به دلیل تجربه شکست خورده سوسیالیسم که منجر به فجایع انسانی و روی کار آمدن حکومت های استبدادی و غیر مردمی شد، برخی سوسیالیسم را از اساس شکست خورده تلقی می کنند و برخی دیگر معتقدند که اساسا غیر واقعی ست و دچار ابهامات نظری و منطقی است.اما مگر می توان نسبت به مواجهه نیروهای سیاسی و اجتماعی و اندیشه های غالب تاثیرگذار برآن نیروها و روابط ، یا برآمده از آن ها بی تفاوت بود یا از حوادث و عوامل مهم هر دوره تاثیر نپذیرفت؟ اشاره مارکس هم به همین هاست و منجر به انتقادهای تند و تیز او وبیانیه های پرشور و خیره کننده اش می شود.
ما شاهد چه چیزهایی هستیم؟جنگ های جهانی قرن بیستم، انقلاب های بزرگ، شکل گیری جنبش های عقیدتی و سیاسی،تلاش برای آگاهی به وقوع انواع شکاف ها یا فقط شکاف طبقاتی،فاشیسم،آیین های ناسیونالیستی، احزاب توده ای،موج فزاینده نوسازی، صنعتی شدن جهان همراه با رشد مصرفی شدن و عقلانیت ابزاری و سیستم های بوروکراتیک،روی کار آمدن دولت های رفاهی و همراه با همه این ها، احساس فشار و هجوم و زوال و تضاد و بیگانگی و فجایعی در حق بشریت و به نام او. همه این ها، موقعیت انسان قرن بیستم است، انسان متصل به آموزه های مارکس که گمان می کند به هر نحو راه می جوید به رهایی.
چنین می شود که شاهد طیفی از اندیشه ها هستیم برآمده از یک منبع اولیه و البته بسیار گسترده تر یا منسجم تر از خود آن که ترکیب نظریات سرآمدانی چون داروین، هگل، کانت، اسپینوزا و حتی فروید است با نظریات مارکس.مکاتبی مثل پوزیتیوسیم، علم گرایی، ساخت گرایی، لنینیسم، اگزیستانسیالیسم، نظریات انتقادی، مکاتب پست مدرن، رویکردهای اقتصادی و مدیریتی و غیره.
تاکید او بر کار است و وحدت میان نظریه و عمل.پس از یک سلسله، بحث ها و فحص های فلسفی و اومانیستی که حاوی تعابیر سنتی و ارتدکس هستند با سبک و سیاقی انتزاعی و ذهن گرایانه، مارکس در "سرمایه"، پا به عرصه جدیدی می گذارد که رهیافتی دارد مخدوش کننده، سیاسی و عمل گرا.چنین شتاب و چنین شکافی در ورود از ذهنیت محض به عمل گرایی تام و تمام هم گویا سبب غفلت از وجوه اصلی اندیشه اش می شود.
انگلس همراه اوست اما او هم تفسیرهای خاص خود را دارد.برداشت او از اندیشه تاریخی مارکس، پوزیتیویستی ست.او تفسیری طبیعت گرایانه و داروینی دارد از روند تاریخی دوره ها و شیوه های تولید. در عین حال،برداشت هایی نیز ضمیمه پاره ای از آثار مارکس می کند.
مارکس در عین حال که نگاهی ساختاری دارد بناست ساختارشکن باشد و بنابراین دست می گذارد روی سلطه و حاکمیت ستمگرانه طبقه حاکم. نگاهی دارد متعلق به همان قرن و مصایب حال حاضر، اما از آینده ای خبر می دهد که حاوی فروپاشی ست و انقلاب و استقرار نظمی جدید. دیگران هم همین را می کاوند و برقامت همین طرح، طرح می ریزند.
اما طرح اصلی از آن همان منجی و همان پیام آور است که بعدها پیامبر کذاب نامیده می شود. پیامبری که بدون شک شتاب هایی داشت و غفلت هایی.از قبیل غفلت ازحدود ساختاری، ویژگی های خاص تاریخی، تخمین میزان آگاهی و توان مبارزین، امتیازات چندگانه و نامحدود طبقات مسلط و ساختار واقعی قدرت و کارکردها و خصلت های سلطه و ابعاد فریبنده و پیش رونده سرمایه داری. مضحک است که همین غفلت، سبب چرخش استراتژیک سرمایه داری می شود
اما کلید فهم آثار مارکس چیست و خصوصا ما ایرانی ها چه قدر به نوشته های خود مارکس رجوع کرده ایم؟ چه قدر مارکس خوانده ایم و چه قدر تفسیرآراء مارکس؟ اصلا تلقی ما از اندیشه های مارکسیستی چیست؟ و آیا نظریات مارکس و یا مفسرین او،ارتباطی به شرایط تاریخی و اجتماعی ما پیدا می کند یا خیر؟مارکسیسم جدالی بی پایان است و برداشت هایی ایجاد می کند تمام نشدنی.اما ما با چه چیزی مواجه هستیم؟ نمی دانم. شاید قبل از هرچیز و بیشتراز همه با یک بازخوانی ناتمام.