جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۹

پیامبر تغییر یا تفسیر


نگاهی اجمالی به اندیشه مارکس

<< تاریخ، مجموعه ای از حقایق مرده و منجمد نیست...

تاریخ، عرصه کار انسان است.. درست در جایی که تامل فلسفی پایان می یابد در همان جا یعنی در زندگی واقعی، علم اثباتی آغاز می شود.>>

(کارل مارکس،ایدئولوژی آلمانی، پ 39)

اندیشه های او خصلتی سیاسی دارد کمااین که ارتباطی تنگاتنگ دارد با فلسفه و نظریه سیاسی. سپهراندیشه های مارکس، قبل از هرچیز، سیاسی ست ،عمل گرایانه است و خواهان دست کاری و تغییردر جهان.در عین حال، افکار او سرشار از احکام و گزاره های مطلق و ایدئولوژیک است که نه با واقعیت موجود، که به نظر می رسد قبل ازهرچیز با آینده ای آرمانی درارتباط است. اما او حتی در پی به تصویر کشیدن یا توصیف آرمانش نیست و تنها اکتفا می کند به پیشگویی درباره وقوع حتمی آن و نه چون و چرای چگونگی اش. سپس دست به آفرینش چیزها می زند و با تقسیم اسطوره ای جامعه به دو حوزه خیر و شر، ترسیم انقلاب پرولتریایی و جامعه بدون طبقه و رفاه عمومی و مرحله انتهایی تکامل تاریخ بشر، در قامت یک پیامبر و پیام آور ظاهر می شود. مارکسیسم تبدیل می شود به یک موج سیال ودیری نمی گذرد که ما با بطلان اندیشه های او مواجه می شویم اما ملغمه جوشانی از همین طرح کلی ایجاد می شود. او قیل و قال به راه می اندازد و صاحب ده ها نحله انشعابی می گردد که همگی مدعی وابستگی به اندیشه های او هستند و می خواهند وفادار باشند به ریشه های تفکر مارکس. اما چرا؟ شاید به دلیل همین خصلت پیش گویانه و جسارت در طرح اصلی ترین مسائل زندگی انسان که خاصیتی تفسیری دارد.

اقتصاد محور آثار است و زیربناست و به گونه ای اندام وار و تاریخی ، باربط و ارتباط های دیالکتیکی، موقعیت فرد و گروه های جامعه را مشخص می کند. مارکس، نگاهی موقعیت یاب دارد و ارتباط تنگاتنگی دارد به علایق اجتماعی و حوادث خاص دوران. او یک سری مفاهیم اساسی را مطرح می کند مانند بهره کشی، بحران، ارزش اضافی، از خود بیگانگی، زیر بنا و روبنا، مبارزه طبقاتی و از قوانینی اساسی حرف می زند در متن تکامل تاریخی جامعه که شامل نیروها و روابط تولید است.او سروکار دارد با اقتصاد سیاسی، ایدآلیسم آلمانی و سوسیالیسم.

مارکس،بیگانگی را نتیجه جدایی تولیدکننده از محصول تولید، در جریان فرایند تولیداجتماعی، قلمداد می کند و شیوه تولید حیات مادی را تعیین کننده خصلت های اساسی زندگی بشر معرفی می کند. برهمین اساس است که " وجود اجتماعی" را باعث و بانی آگاهی و شعور اجتماعی می داند. ما در نوشته های او با انواع و اقسام بیگانگی روبه روهستیم: بیگانگی از محصول که کالا را رودرروی انسان قرار می دهد و با بی معنایی و دل زدگی همراه است ، بیگانگی ازخود به واسطه شیئی شدن که با آگاهی کاذب همراه است و همراه است با تنهایی و ویرانی و فرافکنی هستی فرد و بیگانگی سیاسی به واسطه عمل دولت و نهادهای ایدئولوژیک.

اما همه نحله های پیرو مارکس یا وام داراو،قبل از همه حاوی کدام عنصر اقتباسی هستند؟ به عبارت دیگر، اصل اول و مشترک بین تمامی این گرایش ها چیست؟ این عنصر باید همان اندیشه سیاسی باشد یا همان رویکرد عمل گرایانه که در پی کارگزار تاریخ است و محتوایی انتقادی و جدلی و تغییرخواهانه دارد که به میزان مختلف در انواع گرایش های مارکسیستی به چشم می خورد. بااین حال، شیوه ای که هرکدام برای ایجاد تغییر برمی گزینند، با دیگری متفاوت است.با وجود این که به نظر می رسد هدف تمامی آن ها، بهبود وضع معیشتی جامعه، رفاه عمومی، برقراری عدالت اجتماعی، تنظیم طبقاتی و مواردی از این دست است، مدل ها و نتایج به دست آمده، تفاوت های فاحشی با یکدیگر دارند. به هرحال مارکسیسم، اساسا اندیشه روراستی نیست و چهارچوب مشخصی ندارد.

به دلیل تجربه شکست خورده سوسیالیسم که منجر به فجایع انسانی و روی کار آمدن حکومت های استبدادی و غیر مردمی شد، برخی سوسیالیسم را از اساس شکست خورده تلقی می کنند و برخی دیگر معتقدند که اساسا غیر واقعی ست و دچار ابهامات نظری و منطقی است.اما مگر می توان نسبت به مواجهه نیروهای سیاسی و اجتماعی و اندیشه های غالب تاثیرگذار برآن نیروها و روابط ، یا برآمده از آن ها بی تفاوت بود یا از حوادث و عوامل مهم هر دوره تاثیر نپذیرفت؟ اشاره مارکس هم به همین هاست و منجر به انتقادهای تند و تیز او وبیانیه های پرشور و خیره کننده اش می شود.

ما شاهد چه چیزهایی هستیم؟جنگ های جهانی قرن بیستم، انقلاب های بزرگ، شکل گیری جنبش های عقیدتی و سیاسی،تلاش برای آگاهی به وقوع انواع شکاف ها یا فقط شکاف طبقاتی،فاشیسم،آیین های ناسیونالیستی، احزاب توده ای،موج فزاینده نوسازی، صنعتی شدن جهان همراه با رشد مصرفی شدن و عقلانیت ابزاری و سیستم های بوروکراتیک،روی کار آمدن دولت های رفاهی و همراه با همه این ها، احساس فشار و هجوم و زوال و تضاد و بیگانگی و فجایعی در حق بشریت و به نام او. همه این ها، موقعیت انسان قرن بیستم است، انسان متصل به آموزه های مارکس که گمان می کند به هر نحو راه می جوید به رهایی.

چنین می شود که شاهد طیفی از اندیشه ها هستیم برآمده از یک منبع اولیه و البته بسیار گسترده تر یا منسجم تر از خود آن که ترکیب نظریات سرآمدانی چون داروین، هگل، کانت، اسپینوزا و حتی فروید است با نظریات مارکس.مکاتبی مثل پوزیتیوسیم، علم گرایی، ساخت گرایی، لنینیسم، اگزیستانسیالیسم، نظریات انتقادی، مکاتب پست مدرن، رویکردهای اقتصادی و مدیریتی و غیره.

تاکید او بر کار است و وحدت میان نظریه و عمل.پس از یک سلسله، بحث ها و فحص های فلسفی و اومانیستی که حاوی تعابیر سنتی و ارتدکس هستند با سبک و سیاقی انتزاعی و ذهن گرایانه، مارکس در "سرمایه"، پا به عرصه جدیدی می گذارد که رهیافتی دارد مخدوش کننده، سیاسی و عمل گرا.چنین شتاب و چنین شکافی در ورود از ذهنیت محض به عمل گرایی تام و تمام هم گویا سبب غفلت از وجوه اصلی اندیشه اش می شود.

انگلس همراه اوست اما او هم تفسیرهای خاص خود را دارد.برداشت او از اندیشه تاریخی مارکس، پوزیتیویستی ست.او تفسیری طبیعت گرایانه و داروینی دارد از روند تاریخی دوره ها و شیوه های تولید. در عین حال،برداشت هایی نیز ضمیمه پاره ای از آثار مارکس می کند.

مارکس در عین حال که نگاهی ساختاری دارد بناست ساختارشکن باشد و بنابراین دست می گذارد روی سلطه و حاکمیت ستمگرانه طبقه حاکم. نگاهی دارد متعلق به همان قرن و مصایب حال حاضر، اما از آینده ای خبر می دهد که حاوی فروپاشی ست و انقلاب و استقرار نظمی جدید. دیگران هم همین را می کاوند و برقامت همین طرح، طرح می ریزند.

اما طرح اصلی از آن همان منجی و همان پیام آور است که بعدها پیامبر کذاب نامیده می شود. پیامبری که بدون شک شتاب هایی داشت و غفلت هایی.از قبیل غفلت ازحدود ساختاری، ویژگی های خاص تاریخی، تخمین میزان آگاهی و توان مبارزین، امتیازات چندگانه و نامحدود طبقات مسلط و ساختار واقعی قدرت و کارکردها و خصلت های سلطه و ابعاد فریبنده و پیش رونده سرمایه داری. مضحک است که همین غفلت، سبب چرخش استراتژیک سرمایه داری می شود

اما کلید فهم آثار مارکس چیست و خصوصا ما ایرانی ها چه قدر به نوشته های خود مارکس رجوع کرده ایم؟ چه قدر مارکس خوانده ایم و چه قدر تفسیرآراء مارکس؟ اصلا تلقی ما از اندیشه های مارکسیستی چیست؟ و آیا نظریات مارکس و یا مفسرین او،ارتباطی به شرایط تاریخی و اجتماعی ما پیدا می کند یا خیر؟مارکسیسم جدالی بی پایان است و برداشت هایی ایجاد می کند تمام نشدنی.اما ما با چه چیزی مواجه هستیم؟ نمی دانم. شاید قبل از هرچیز و بیشتراز همه با یک بازخوانی ناتمام.

۹ نظر:

سردبیر مقیم در شماره بیست و دو گفت...

همان طور که گفتم ، اغلب مطالعاتم درباره مارکسیسم برمی گردد به کتاب کاپیتال(سرمایه) ،ایده آلیسم مارکس برایم جذاب بود ، اما چیزی که در اغلب فلاسفه خصوصا" مارکس من را اذیت می کند این است ، که در نگاه اول همیشه تفکرات جذابی دارند ، اما فراموش می کنند که انسان به جز ماهیت مادی و منطقی ماهیتی معنوی و احساسی دارد ، جامعه بدون طبقه و رفاه عمومی وقتی معنی می یابد که بشر خالی باشد از احساس ، حالا شاید آرمان فلاسفه هم همین باشد که بشر را سوق بدهند بسوی منطق محض .

حالا دارد باران می آید و کمی گیج هم هستم ، سعی میکنم جملات کتاب کاپیتال را بخاطر بیاورم ، اما اغلبش را فراموش کرده ام، بطور کلی مارکسیسم را به عنوان یک مکتب فلسفی مبتنی بر ایده آلیسم دوست دارم اما از ایدولوژی هایی که از آن زداه شده خوشم نمی آید ، یعنی از هیچ ایدلوژی ای خوشم نمی آید !

اصلا" اغلب فکر می کنم بهتر است فلاسفه و سیاستمدارها دست از سرکچل بشر بردارند تا هرجور می خواهیم زندگی کنیم ! حالا حتما" میگویی این آنارشیسم است !! اما بیشتر فکر می کنم که شیوه ای که تمدن بشر در این چند هزار سال انتهایی پیموده بیشتر به نابودیش منجر می شود ! باید جایی بشر راهش را اشتباه پیموده باشد ( یک دوراهی نامعلوم ) ..شاید هم نه ... بیشتر نظرم این است که بشر هنوز در دوره کودکیست ، حالا باید در چاله های متعددی بیافتد تا راه رفتن را یاد بگیرد ...

ببخشید فکر کردن در این مورد باعث سرگیجه ام می شود :) میروم پنجره باز کنم ،...دم را غنیمت بشماریم....

ناشناس گفت...

خیلی پیچیده است ، و در این مدت نوشتن سعی کرده ام که دوری کنم از سعی شدید در جلب مخاطب ، اصلا" وب نوشت ها که همه نباید خواندنی باشد ، یادم است کمی پیش درباره اش صحبت کردیم ، گاهی فقط برای خود می نویسیم ..گاهی همه ،گاهی هم فقط برای یک شخص خاص ، خیلی سخت می گیرید ...مهم نیست به نظرم .بنویسید ...خواننده در نهایت آنچه راکه می جوید در لابلای نوشته هایت خواهد یافت .

دور و نزدیک شدن آدمها...بله ظریف است ..اما همین که یکی دوستت بدارد ...حالا روزی اگر بی حوصله هم باشی از دوست داشتنش که کم نمی شود...یا حداقل من اینطور فکر میکنم...اصلا" نزدیک شدن و دور شدن آدمها فارغ از دلایل مشهود ، گاهی خیلی حسی است ...اصلا" فرایندی در هم تنیده است ... گاهی خیلی هم خالص است

خوانده هم نشویم ... خیلی مهم نیست ... حتی اگر به گفته ات مثل منظره ای هم باشیم که دیده نشود ... مهم این است که شاید روزی عابری در حال سوت زدن از دیدن همین منظره به وجد آید ... همین هم کافیست ..البته به زعم من.

گفته بودی که زنده ماندن نیاز به تعریف و تحدید دارد در دوره هایی از زندگی، گوشه ای نوشتمش تا در موردش فکر کنم.. روال کندی دارم در فهمیدن بعضی از مسایل ...گاهی تا حد خنگی هم پیش می رود این حالتم ... این گفته را در موردش فکر می کنم.

چیزی که برایم شگفت آور است و بارها گفته ام این شیوه نگارشت است که بارها باید آنرا خواند ، اغلب در میان خطوط و لابلای کلماتت می شود چیزهایی بدیع و نابی یافت ، نمی خواهم شورش کنم یا پیاز داغش را زیاد کنم ... اما هرچه سعی می کنم پیدا کنم که این کشش مطالعه چندباره هر نوشته ای از شما رمزش چیست ؟ نمی دانم. وب نوشت های زیادی در این چند سال خوانده ام از نویسنده های شناس و بی نام ، واقعی یا مستعار ...خوب یا بد... اما نه هرگز کسی مثل شما من را خوانده است و نه من کسی را مثل شما خوانده ام.

ناشناس گفت...

این بروشورهای کوچک داخل جعبه دارو همیشه من را کنجکاو می کند که تا تهش را بخوانم ، راست می گویی نکات عجیب و غریب و گاهی بامزه ای در آن پیدا می شود ، اصلا" آنها را جوری می نویسند که سرشار است از نکات دوپهلو ... آنقدر هم ریز آن را می نویسند که انگار که نباید خوانده شود .

هر از چند گاهی سردرد هم دارم ، دکتر معتقد است از سینوسهایم است ، من معتقدم که سر باید درد بگیرد ...اصلا" همین سردرد منشاء خیلی از نوشته ها بوده است ... سری که خالی نباشد باید درد بگیرد ...سر هم اگر درد نکند که انسان دچار دردسر نمی شود ... پس آخر نتیجه گرفتم که سردرد هم می شود خوب باشد ، گاهی وقتی مدتی هم دچارش نمی شوم نگران می شوم ... حتی دلم برایش تنگ می شود ، همین تلقی خنده دار را نسبت به تب دارم ... وقتی تب می کنم احساس خوبی دارم ..انگار که تمامی سلولهای عصبی و احساس هایم قوی تر می شود ، یکی از رفقا می گفت سیستم موتور اتوموبیلهای فرانسوی گرم کار است ..یعنی بازده اش وقتی بهینه است که موتور گرمتر است ... حالا فکر می کنم که مغز من هم گرمکار است!

خیلی به پزشکها اعتماد ندارم ، چون دوستان پزشک دارم و اغلب در جریان روند تحصیلاتشان بوده ام ، بیشتر خودم کتابها را زیر رو می کنم و به مرحمت اینترنت درمانی را پیدا می کنم که اغلب جواب هم می دهد ، اما خب از زیر آزمایشگاه ها و دندانپزشک ها نمی شود در رفت ...احوالاتم هم آنقدر تغییر نمی کند ، رویه ای سینوسی دارد ...گاهی یک کلرودیازیپوکساید از بحران ها خلاصم می کند.

پست مدرنیسم یا عرفان شرقی یا هرچه دیگر آنقدر برایم جالب است که از آنها لذت ببرم ، گاهی مفاهیمشان برایم خیلی پیچیده می شود ، خیلی هم در پی رمز گشاییشان نیستم ، پدرم نصیحتی به من کرد که نمی دانم آن را گفته ام یا نه ... گفت : بهترین فضیلت آن است که مثل یک انسان عادی بتوانی زندگی کنی ... گمان می کنم این نصیحت نه بدرد خودش خورد نه من ، اما از آن چیزی آموختم و یادگرفتم ... این را که بهتر است خیلی دیده نشوی و بهتر است جوری در میان جامعه بروی و بیایی که نه بودنت محسوس باشد نه فقدانت ... برای خودت زندگی کنی و خوش باشی ... حالا تا چه حد موفق بوده ام؟ نمی دانم؟

این که بخشی از نوشته هایت را در وب نوشت من می نویسی ذوق زده ام می کند ، شاید هم زمانی به توافق برسیم که یک وبلاگ دونفره و ناشناس داشته باشیم... حیف است ..نوشته های شما در لابلای کامنت های من گم بشود ...

دارم "خوراک دل" برای شام دست می کنم ، این ترکیب اسمی خوراک و دل خیلی برایم بامزه است ...مدام تکرارش می کنم ، حالا شاید بروم کمی موسیقی گوش کنم تا شام آرام آرام آماده شود.

راستی می توانیم اگر دوست داشتید گپ هایمان را اینجا ادامه بدهیم
http://sardabir.net/cafe/
لینکش در صفحه وبلاگم در زیر عکس به نام" گپ و گفت" قرار دارد

همین امروز این صفحه را ساختم :)

ناشناس گفت...

سلام ، همانجا در گپ و گفت نوشتم تا بخش نظرهایتان را بیشتر از این شلوغ نکنم :)

ناشناس گفت...

روی میز را نگاهی بندازید ، همان جای همیشگی ...

ناشناس گفت...

روی میز ..همان جای همیشگی ...

برکلیوم گفت...

نمی دانم در نظرم چه بود که این طور سر درد شما را بیشتر کرد. واقعا نمی دانم. چرند نوشته بودم شاید. قصد بدی نبود. اگر لحن صمیمی شده بود باید بگویم لحن راحت من بود و نمی دانستم به شما بر می خورد. قصدی هم نبود. گفته بودید که از کجا دیگری را پیدا کرده ام که گفتم نمی دانم حتما جایی در نظرهایم لینک بوده. وگر نه علم غیب نداشته ام. جاسوس هم نیستم. سرخوش نوشتم و نمی دانستم جمعه ها سردرد می گیرید. نظرتان را که خواندم از خودم حالم بهم خورد. چون چیزی نوشته بودم که انگار باعث بد فهمی شما شده.شاید هم نظری جای دیگری بوده و من اشتباها به شما جواب داده ام. بهتر است دیگر فکرش را نکنم تا دیوانه نشده ام!

حبسیات گفت...

بد نیست یک نگاه به نحوه پاسخ دادنتان بیندازید برکلیوم عزیز. جملات من و خودتان را هم دست چین نکنید. ‏نوشته بودید که باید بگردم سراغ رمالی که نفوذتان را در مغزم کم کند.این طرز صحبت صحیح نیست. من به شما گفتم که چرا صمیمی می شوید و پا از حریم فراتر می گذارید. پررویی بود به اعتقاد من آن هم ‏بعد از آن کامنت های تفصیلی پرمهر. ‏
‏اعتراض من به شما، دلخوری من است نسبت به بی قیدی تعمدی یا به قول خودتان سرخوشانه ای که ابراز ‏فرموده بودید. بگذریم. راستش می خواستم ناراحتتان کنم. زیاده روی کردم انگار. رودررویی کردم با ‏تعبیری که از کلام شما دریافت کردم. به هر حال به زعم خودم متاسفم بابت ناراحتی که ایجاد شد گرچه تیغ ‏کشیدید به نظر خوشگلم و پاره پاره اش کردید. اما از "قاه قاه" نهایی خوشم آمد.ممنونم . هنرمندانه بود

zahra گفت...

سلام حبسیات جان. چه قیافه ی عمویی داره این آقای مارکس. مطمئنم خیلی عموئه.