پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

تازه به تازه


چاره ای ندارم.ترجیح میدم بچسبم به خلوتی که اتفاقا ندارم.رفت و آمد دانشجویی و دو هوایی و بی ثباتی کلافم می کنه.باور کنید نوشتن اینا فایده ای نداره.اما آرومم.آرامشی که داشتنش رو مدیون یک نفرم.آدمی که مثل برق وارد زندگیم شد و مثل باد رقصید و رفت .جامعه شناسی می خونم.از این انتخاب فعلا راضیم.احتمالا بیشتر از سایر رشته ها با حال و هوام سازگاره.تصمیم گرفتم از این آشفتگی و پراکندگی خلاص بشم.شاید حبسیات از این به بعد یک رویکرد جدید داشته باشه.مثلا حال و هوای جامعه شناسی پیدا کنه.شایدم نه.چون احتمالا کارکرد وبلاگ اصولا ماهیت وبلاگ اختصاصی شدن نیست.به گمان من شبیه نوشتن توی دفتر خاطراته.دفتر خاطره عمومی .با یه تخمین و تحلیل استقرایی و سر انگشتی میشه به این نتیجه رسید که بهتره خودتو از فضای دانشگاه خارج کنی ، دود چراغ بخوری و اگر چیزی قراره به دست بیاری ، قطعا این جوری بهتر و راحت تره.چرا که توی ایران بنا نیست کار جمعی صورت بگیره. فضای حراستی و کنترلی ، استادای دپرس و نشست کرده و منجمد و دانشجوهای بی رمق و آب دوغ خیاری ، کند و تاریک و مایوس کننده
از همه ی دوستای خوبم که به حبسیات سر می زنن ممنونم. تازه به نازه میشم. امیدوارم.

۱۶ نظر:

ناشناس گفت...

آپ میکین خبر نمیدی ÷سر
با این یهم که تو ایران نمیشه کار جمعی کرد موافقم کاملا.

ناشناس گفت...

اولين بار تو رو زير درخت گلابي ديدم...
يافته هائي تو اين وبلاگ به دست مي آري بيشتر از دانشكده ست بت اون فضائي كه گفتي..البته اينا حدسيات و اوني كه نوشتي حبسياتت بود..خوشحال شدم آپ شدي ..منم بروز شدم..

مجید گفت...

پس از این به بعد تو می شی استاد و ما می شیم شاگردهای جامعه شناسی
به امید اینکه این استاد و شاگردها از اونها که توصیف کردی نباشن
در ضمن به نظر من اصلا هم فکر بدی نیست که رویکردی جامعه شاناسانه رو تو وب دنبال کنی حداقل من کاملا استقبال می کنم
راستی متوجه نشدم چطوری یکی می یاد مثل برق...
و این در آخر به آدم آرامش می ده!

ناشناس گفت...

رضای عزیز قبول داری که دانشگاه های ما شدیدا بی کارکرد شدن یا لااقل گارگرد مناسبی ندارن؟اگر درست متوجه شده باشم منظورت اینه که خیلی از چیزهایی که می خونیم یا خیلی از مفاهیمی که گاهی این جا ازش استفاده کردم به هر حال ساخته و پرداخته ی کار آکادمیک بوده .قبول دارم اما این زایش و ابداع اصلا مال این دوره و مال ایران نیست.

ناشناس گفت...

مجید جان من فقط بناست زاویه دید و نگاه و سوالاتم رو این جا مطرح کنم.از لطفت ممنون.در ضمن سعی می کنم زیاد وارد بخش کامنت نشم.

ناشناس گفت...

مگه ما هنوز دانشگاهم داریم ؟ :D

ناشناس گفت...

جامعه شناسيوووخيلي دوست داشتيه...موفققققققققق باشششششششششييييييييي

ناشناس گفت...

سلام! هستمت
اینکه میخوای رویکردت تزه بشه خیلی خوبه

ناشناس گفت...

سلام

ناشناس گفت...

حال و هوای جامعه شناسیت رو خیلی دوست دارم ببینم چه جوریه
هر چند قبول دارم تو این دانشگاهها چیزی به آدم یاد نمی دن

ناشناس گفت...

سلام
خوشحالم وقتی می بینم دوستام دارن پوست میندازن

ناشناس گفت...

زنده این ؟
خدا رو شکر

ناشناس گفت...

nd'i fi v,c ;kdk nd'i

ناشناس گفت...

ba salam va arze adab.
adresse bloge shoma dar linkhaye ma eslah gardid.

kalb esmael

ناشناس گفت...

ba salam va arze adab.
adresse bloge shoma dar linkhaye ma eslah gardid.

kalb esmael

ناشناس گفت...

behtarin lahazate zendegi ham lahazate daneshjooest...khaterate talkh va shirini ke az an beja mimanad faramooshshodani nist...
khaili az maha avvalesh kalafeh mishim vali badan arezooye bargasht be daneshgaho mikonim...
shad bashid