یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

کمکم کن

به طرز مزخرفی یک لحظه تبدیل می شود به یک ساعت و یک روز و یک هفته و یک ماه و یک سال و ... و یک عمر.این وسط یک چیزهایی در وجودمزخرفمان،در حافظه و فکر و خیال و ذهن و دم و دستگاه و تشکیلات مزخرفت ثبت می شود و تاثیر مزخرفش را روی تو می گذارد.تو همین هاگیرواگیر به یک چیزهایی عادت می کنیم و سروشکل وریخت و قیافه ات تغییر می کند.بعدها زمان مزخرف درازی که به هرحال از راه می رسد، وادارت می کند به خودت بیایی و جا بخوری از ملاقات بی مقدمه اش، جا بخوری از این ناگیرایی و نشناختگی و نامعلومی تصاویری که قبل و بعد و الانت را به زور می خواهد به هم اتصال بدهد مثل یک لباس تنگ مزاحم ناراحت که به هیچ وجه با قواره ات جور درنمی آید اما باید تنت کنی.
خیلی هولناک است که یک باره،چیزهایی که نمی دانستی و ندیده بودی،فقط خوانده بودی و هیچ وقت باورنکرده بودی چون مابه ازای بیرونی نداشته یا دوربوده از تو و دستش به تو نمی رسیده ، از راه برسد.روبه رویت قرار بگیرد ، یک چک بزند تو گوشت و بگوید من واقعیت دارم.بعد دشنه اش را لخت کند و فرو ببرد به اعماق وجودت و با هرزخم هوشیارترت کند و همین جور بزند و فرو ببرد و وجودت را خط خطی کند.
به طرز مزخرفی حالم خوب نیست.درد امانم را بریده.می خواهم فریاد بزنم.می خواهم راهم را بگیرم و بروم.می خواهم این موجود بی مصرف به درد نخوری نباشم که هستم.می خواهم کاری بکنم برای آن آینده مزخرفی که مال من است و بخواهم یا نخواهم ازراه می رسد.بخواهم یا نخواهم ملاقاتش می کنم.
این جور نوشتن به هیچ دردی نمی خورد وقتی با همه چیز و همه کس درگیری وجودی پیدا کرده ای و نمی توانی خلاص بشوی ازاین وضع،ازین سکوت،ازین خفقان،ازین وحشی گری، ازین بیهودگی،از همه چیز.
نوشتن فریاد زدن است.خودنمایی ست.این جور خودنمایی آرامم می کند با اشک و آه و ناله و افسوس و کابوس های مزخرف تمام نشدنی.تنهایی هرکداممان ختم می شود به این ها.
کاش می شد رجعت کرد، بازگشت ، پناه برد به یک آغوش مقدس و محکم و نیرومند.به طرز مزخرفی بگوییم بخواهیم امانمان بدهد،پناهمان بدهد
پناهمان بده.امانمان بده.کمکمان کن.

۱۱ نظر:

حکمت گفت...

مزخرف خوبی نوشتی ،از نوع تمام عیارش، مهم خوب نوشتن است جه مزخرف باشد یا نباشد،ولی از شوخی گذشته این اندازه راقع گرایی برای رفع سلامتی بسیار مفیده، پس مواظب خودت باش .

امین گفت...

زیبا نوشتی من نمیتونم مثل تو خوب بنویسم ولی انگار که خودم نوشته بودم از عمق وجودم.

امین گفت...

وقتی مدرسه می رفتم همینطور بودم، دبیرستان که این چیزها رو کامل تعطیل بودم، دانشگاه که رفتم تو خودم بودم، خوابگاه زندگی می کردم همش تحمل می کردم اطرافیان رو، آخرها دیگه فقط تنها تو یه اتاق زندگی می کردم، شب بیداری و خواب روزانه، باکسی نجوشیدم جز با 1 نفر که قرار بود باهاش از نو ساخته بشم، تنهایی رو ترجیح می دادم، درس که تموم شد برگشتم تهران اتاقم رو ترجیح دادم به هر جایی، اونی هم که قرار بود باعث ساختنم بشه نتونست تحمل کنه و شد باعث نابودیم،
پایین که رسیدیم یکی از دوستان گفت: خیلی شانس آوردی.
گفتم: اتفاقا شانس نیاوردم.

حدیث گفت...

یه زمانی فکر می کنی هیچوقت درگیر این مزخرفات نمی شی.
بعد که درگیر می شی فکر می کنی فقط خودتی که همچین تفکرات مزخرفی داری
بعد می فهمی مثل اینکه یه عده دیگه هم هستند مثل تو
الآن فهمیدم همه تقریبا همینطورین.

اون آغوش مقدس رو پیدا کردی من رو هم خبر کن!

حدیث گفت...

یه زمانی فکر می کنی هیچوقت درگیر این مزخرفات نمی شی.
بعد که درگیر می شی فکر می کنی فقط خودتی که همچین تفکرات مزخرفی داری
بعد می فهمی مثل اینکه یه عده دیگه هم هستند مثل تو
الآن فهمیدم همه تقریبا همینطورین.

اون آغوش مقدس رو پیدا کردی من رو هم خبر کن!

سانتیاگو زاولا گفت...

این حس رو درک می کنم خیلی
سلام
چرا این زندانیا رو اعدام نمی کنن خیالمون راحت شه!

آرش گفت...

آره بعضی نوشته ها فریاد زدنه. باز خوبه جایی برای فریاد کشیدن هست

فریدا گفت...

خب با این قسمت نوشتن خودنماییست به شدت موافقم. من به عکس تو وقت هایی که حالم خوب نیست می نویسم. می گذارم این احوالات مزخرف حلول کند توی کلمات مزخرف و به طرز مزخرفی سبک شوم. هر کس به هر حال راه های مزخرف خودش را دارد برای خلاص شدن.
بعضی وقت ها حسودیم می شود به این هایی که حتی در لفظ و کلمه می توانند دل خوش کنند به آغوشی مقدس، مرده شور این اراجیفی را ببرند که عقل ابزاری شکاک را انداختند به جانمان و آسودگی حراممان شد...

رضا گفت...

چرا مزخرف.
مضحک هم جالب میشد.

سلام.
متون شیوا و زیبایی بود.
به من هم سر بزن. خوشحال میشم.

رضا گفت...

چرا مزخرف.
مضحک هم جالب میشد.

سلام.
متون شیوا و زیبایی بود.
به من هم سر بزن. خوشحال میشم.

ستاره گفت...

برایم سیگاری آتش بزن
و میان لب هایم بگذار
و دور شو
پر از باروتم

باروت هایی که به قول تو تو گذر این هم لحظه نم نمی کشن!