جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۱

يكي ديگر

هر بار، يك جا هستم؛ اما كُنجِِِ خلوتي مي يابم كه بتوان كتاب ورق زد و درس خواند و چايِ تازه دم، خوب چيزي است، نه هميشه. رويِ كاغذي، ترتيبِِ كارها را مي نويسم، بدونِ توجه به وقت. آدمِِ زمان مندي نيستم من. 
حوصله ندارم از خانه بروم بيرون. بيرونِِ خانه چه خبر است؟ هيچ! هوايِ تازه هم نيست كه بگويي مي روم هواخوري.لابد، مقصود،هواهايِِ ديگري است و خانه يِِ ديگري رفتن هم چيزي نيست جز پرت شدن به مكاني ناشناخته وحرفِ صد من نيم غاز و از دست دادنِِ چيزهايِِ شخصي و انواعِ سوءِِ تفاهم و ايثارگري و بيگانگي. من مي خزم به يكي از همين كنج هايِِ خلوت در خانه و چاي مي ريزم براي خودم. من هستم و نوت بوكم و فكرهايم و گاهي، خيلي به ندرت مثلِ امروز، با پروكسي مي روم به وبلاگِ قديمي ام و هر وقت اين كار را مي كنم، يك عالمه ترافيك از دست مي دهم و گاهي نوشته هايم را ورق مي زنم و نظراتِ ديگران را نگاه مي كنم و مي بينم آدمي را كه غوطه مي خورده در نوشتن و مراتبي داشته اين نوشتن و يادِ روزهايي مي افتم كه فكر مي كردم به « چرا نوشتن و درباره ي چه نوشتن » و يادم هست كه آن اواخر، عبوس بودم و هر روز، خط مي كشيدم رويِ خودم.
و به همين ها ختم نمي شود. ساعت هايِِ متواليِِ گذرانند كه مي نشانند مرا در كُنجي  و جُرج را مي نشانند روبه رويِ من كه حرف بزند با من و بگويد كاش اين قدر دور نبودي از من و هيچ كس مثلِ جُرج، من را درك نمي كند و با هيچ كس اين قدر خودماني نيستم كه با جُرج و هيچ كس، چنين فرهنگِ هزار پاره ي ندارد و آن همه قصه و اسطوره و آن همه همدلي ندارد.
 و قصه ي « خاله سوسكه » ، آن قدر برايش جالب نيست كه « بزبز قندي » و مي گويد داستان هايِ شما شگفت آورند؛ گرچه خشونتِ رفتاري دارند و مناسب نيستند براي كودك.
 و نمي داند كه اصليتِ بزبز، آلماني است نه ايراني و من هم نمي دانستم اين همه سال و نمي دانم كه چي مناسبِ كودك است و چي مناسبِ بزرگسال.
 و مي دانم كه كودكي ونوجوانيِ آدم ، بدترين سال هايِ‌عمرند.
Like · ·

۱ نظر:

سیاووش گفت...

سلام
بزبز قندی مخصوص بچه ها نیست؟ اون فانتزی که دنیای پاک و معصومانه ی بچه ها رو تصویر می کنه هیچ وقت تو ذهنم حتی وجود هم نداشته.دنیای بچه ها هم مثل بقیه ی آدماست نه بهتر نه بدتر.

سالار مگس ها مال یه نفر به اسم گلدینگ بود شاید یادم نیست دقیقا ولی رمان خوبیه در همین رابطه بخونش جالبه...