انگار دیگه زمان نوشتن از شکل رابطه با آدما نیست.تکراریه مسخرس بی فایدس و اتفاق میفته ناگزیر و لحظه ای. یه کسره ی تعلقی فکرمو مشغول کرده .تو به صورتی کاملا سازمان یافته متعلق به بخشی از احساسات و افکار من متعلق به قسمتی از کلیت منی.چرا که متصل شدی به من.اون فقط یه نقش نمای اضافه نیست.شاید هست . شاید نیست.همیشه ترجیح دادم سریع قال قضیه رو بکنم.عادت کردم با یه کلیت تکلیفم مشخص باشه. ذهنمو هر چند وقت یک بار باید مرتب کنم.نه انجماد نیست.تفاوت ها گاها جذابیت ایجاد میکنن.اما ذهنم در کلیتش سیال نیست. باید عادت کنم.باید چیزهامو تعلقی کنم. وابسته به اشیا میشم.وابسته به دور و برم میشم.به یه میز یه دفتر یه کتاب یه زاویه از یه جای یه خونه. اسیر میشم.این خوب نیست.بد نیست.یه جور انگ روانیه.عادته.دلخوشیه.وقتی از نظم صحبت میکنی لابد تعریفی ازش داری.یه موجود درهم و برهم لزوما فاقد نظم نیست.تفاوت در تعاریفمونه.تفاوت در چهارچوب هاست .خیلی ناهمگونی.از دیدن آدمای دور و برم کمتر تعجب میکنم.اما تو معمایی.تو شکل ناشبیهی از زندگی هستی .فلسفه ذهن رو بیمار میکنه.کلمات بازیگران جاه طلبی هستن.بعد از مدتی یه قاب تنگ وجود داره.کلمات دست پاتو زنجیر میکنن به نسبیت مفاهیم و ابعاد تعاریف
روایت بوبن کمتر تحقق پیدا میکنه اما زیباست.آرامش بخشه .این قسمتش رو انتخاب کردم. به نظر من حقیقت داره
ژه به هنگام رفتن چیزی باقی گذاشته بود.بهترین قسمت وجودش را باقی گذاشته بود.شاید بهترین قسمت وجود ما متعلق به ما نیست.شاید ما فقط محافظ چیزی هستیم که پس از ناپدید شدن ما بر جای می ماند
روایت بوبن کمتر تحقق پیدا میکنه اما زیباست.آرامش بخشه .این قسمتش رو انتخاب کردم. به نظر من حقیقت داره
ژه به هنگام رفتن چیزی باقی گذاشته بود.بهترین قسمت وجودش را باقی گذاشته بود.شاید بهترین قسمت وجود ما متعلق به ما نیست.شاید ما فقط محافظ چیزی هستیم که پس از ناپدید شدن ما بر جای می ماند
۱۷ نظر:
فكر مي كني بر جاي مي ماند؟؟
وابستگي...اينو من هم سعي دارم درستش كنم
شاید بهترین قسمت وجود ما متعلق به ما نیست...
شاید...
نمی دونم چی بگم باید فکر کنم
بهترین قسمت وجود ما...مانا ترین قسمت وجود ما....
شاید ... فقط شاید
سلام! تعلق از سیالیت ما کم نمکنه به گمونم راجع به اون سط آخر هم می تونم فعلا بگم شاید
من پست جديد داشم نديدي؟
سلام. واقعا با این نکته موافقم که کلمات، جاه طلند. چون از جنس انسانند.
khub nist.
bad nist...
yekjur ange ravanie...
hamash.
shayad ma hatta mohafeze an ghesmat ham nistim.anche barja mimanad dige az ane ma nist,be shekli ma az ane uiim...
beharhal ma chandan ham sayal nistim...
manam link dadam.
merci.
هر چیزی به واسطهی وجود ما معنائی پیدا میکنه فقط برای ما. در واقع مائیم که تعریفش میکنیم و هیچوقت خودمون نمیتونیم به واسطهی خودمون تعریف بشیم. و وقتی تعریف نشده باشیم نسبتا ناموجودیم. شاید به همین دلیل وابستهی اطراف میشیم. اسیر میشیم تا به واسطهی چیزی موجود بشیم. نشانی پیدا کنیم: منی که وابسته به آنم! در واقع شاید نه فقط بهترین قسمت وجود ما، که کل وجود ما متعبق به ما نیست. مطلقا برای ماست، اما به کس دیگه، چیز دیگهای تعلق داره. یعنی شاید وقتی موجود میشه و برای خود ما هم مهم میشه که تعلق پیدا کند. شاید اینطوره و شاید نه البته.
شاید همینطوره ... کسی چه میدونه؟ ... تعلق. آخه آدمیزاد یه جوریه که از تعلق ناگزیره. نمیدونم ...
عادت کردن بد نیست
به هر حال عادت می کنیم
اگه یه چیز خوب برای عادت کردن پیدا کنیم
شاید همون چیزی که بهترین قسمت وجودمون هست!
من فکر می کنم نوشتن برای ارضا حس درونی ادم در لحظه های نابی است که آدمی صادقانه و بی پرده خودش با خودش خلوت می کند و در واقع خودش را محاکمه می کند از ان دست محاکمه هایی که اگر دیگران بکنند بهش بر می خورد؟
پست بالا من بودم
بله حتما
براوو بوبن
اولین باره که می آم بلاگت... قبل از هر چیز تصویر یکی از پست هات منو برد به سال ها پیش... تصویر روی جلد رمان "خرمگس"... و اما... فکر می کنم تعاریف و تنظیم بزرگترین دلایل عقب افتادگی بشرند... پایدار باشیدو نه محبوس...
ارسال یک نظر