چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

فلسفه ی هنر


هنر در مناسب ترین تعریفش، امری شهودی است.چرا که از طبیعیات نیست، چون غیر حقیقی است.اکثر فلاسفه حتی علمای فیزیک اعتقاد دارند که امور هنری به حکم منطق ذاتی موضوع و به تصدیق عامه، اصالت حقیقی ندارند
اگر هنر را شهود بدانیم و اگر شهود را مشاهده و تماشا تلقی کنیم، نمی توانیم بگوییم که خاصیت هنر سودمند بودن آن است.زیرا نتیجه ای که از یک چیز سودمند حاصل می شود، لذت و دور کردن رنج است و حال آن که هنر ذاتا هیچ ارتباطی با مفید بودن یا با خوشی و رنج ندارد.دیگر این که هنر یک عمل اخلاقی نیست چرا که اخلاق در یک دایره ی معنوی بالاتری دور می زند.شهود یک عمل نظری و بنابراین نقطه ی مقابل هرگونه کار عملی است.هنر یک نوع ادراک به وسیله ی مفاهیم نیست.ادراک به وسیله ی مفاهیم که ساده ترین شکل آن ادراک فلسفی است، همواره حقیقت جو است ،اما معنای درک شهودی درست فرق نگذاشتن بین حقیقت و خلاف حقیقت است

در ارتباط فلسفه با هنر (فلسفه در معنی وسیع کلمه که شامل همه نوع تفکر درباره ی حقیقت است )باید مقام هنر را در یک سیر تاریخی مشخص کرد.چیزی که هنر از مذهب و اساطیر کم دارد، درست همان تفکر است و ایمانی که از آن ناشی می شود
هنرمند نسبت به تصور خود نه ایمان دارد و نه ندارد ،بلکه فقط آن را به وجود می آورد
تعریف شهودی از هنر مانع از آنست که هنر را یک وسیله ی ایجاد طبقه یا مثال یا نوع یا جنس بدانیم
شهودهای فردی و اصیل و ترجمه ناپذیر و غیر قابل طبقه بندی، ظاهرا از شمول فکر خارج اند.مگر این که بتوان بین آن ها رابطه ای برقرار کرد
حقیقت اینست که قرون وسطی نیز به سهم خود دارای مکتب های مخصوص به خود و استادان معانی و بیان و مشوقین هنر و ادب و مسابقه های شاعرانه و قضاوت های مربوط به آن ها بوده است
گفته می شود که در این دوره زیباشناسی وجود نداشته، اما مقصود انکار این حقیقت نیست که در آن زمان هم بشر زحمات زیادی در راه هنر کشیده است.مثلا علم عملی یا آزمایشی هنر و انواع مختلف آن یعنی دستور زبان و فن معانی و بیان و قواعد شعر و مجموعه های اصول مربوط به نقاشی و معماری و موسیقی به دست یونانی ها و رومی ها ایجاد شده است.در این زمینه در فاصله ی بین زمان سوفسطائی ها ی یونان و کسانی که در ایتالیا در طی قرن های پانزدهم و شانزدهم ،شاهکارهای ادبی عهد باستانی را زنده کرده اند، کار بسیار بزرگی انجام شده، زیرا هنوز فریاد اعتراض مخالفان و غوغای رمانتیک ها در فضا منعکس است
منظور غایی از ایجاد آن ها یک منظور عملی بوده نه نظری و انتقادی و جالب این است که در زمان ما می توان آن مفاهیم را تعدیل نمود و با مقتضیات زمان وفق داد، اما انصراف از آن ممکن نیست و طرز بیان دیمی و خودرو به یک نوع پریشانی و خستگی می کشد که نشانه های دور افتادن از انضباط است.در دوره ی باستان، گذشته از مفهوم هنر که گویی در فضا پخش بوده ، نشانه های افکار فلسفی ادغامی در این حوزه هم دیده می شود. مثل شک افلاطونی درباره ی ارزش شعر یا تضاد میان افسانه و معقولات یا نظر ارسطودرباره ی شعر که وجه امتیاز آن را نسبت به تاریخ کلی و معنوی بودن آن می داند و یا کوشش پلوتون که مفهوم زیبایی را با مفهوم هنر یکی می کند
انتقاد واقعی هنر ،انتقاد زیبایی شناسی است.نه از آن جهت که مانند انتقاد شبه زیبایی شناسی، فلسفه را تحقیر می کند بلکه به این علت که کار فلسفه و مفهوم هنر را انجام می دهد
چه در مورد هنر ،چه در مورد فلسفه و اخلاق و سیاست، عمیق بودنشان در هر یک از این موضوعات به علت عمقیست که در موضوعات دیگر دارند.انتقاد هنر و نیز فلسفه ی هنر را نمی توان از تاریخ کامل تمدن بشری جدا کرد.اما تاریخ هنر در سیر تاریخ تمدن از قانون مخصوص به خود تبعیت می کند که همان هنر است اما محرک تاریخی اش همان سیر تمدن است نه یکی از مظاهر روح که از مظاهر دیگر جدا باشد
اما به پیروی از "اصالت تجربه" ،دوره ای که هنر در آن به سر می برد، از لحاظ فرهنگی ،متکی بر طبیعت و از لحاظ عمل مبتنی بر صنعت بوده و هست.بنابراین شاید به این لحاظ بشود نتیجه گرفت که عظمت فلسفی و عظمت هنری در آن یافت نمی شود
هنر معاصر، هنر هوی و هوس است.دچار آشفتگی تمام است و سودای اعیان نشینی مبهمی دارد که مطلوبش درک لذات یا اعمال قدرت و گاهی تمنای وصول به عرفانی است مقرون خودخواهی و لذت طلبی.نه ایمان به خدا دارد نه به فکر .دیر باور و بدبین است و شدیدا مستعد مجسم کردن این گونه حالات روحی است اما در عین حال شدیدا مستعد یا آرزو مند رسیدن به نوعی اخلاق هنری یا یک فلسفه ی هنری شریف تر است
paint: Max Ernst. Day and Night. 1941/42. Oil on canvas

مطلب گزیده ای از کلیات زیبایی شناسی بندتو کروچه است.

۱ نظر:

شاه رخ گفت...

به قول سیا فلسفه باید حالا حالا ها بدوه برسه به هنر باهاش موافقم