پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

روی پیشانی هر روزم بخوان


دقیقا همان لحظه ای که فکرهای نوشتنی می آید باید بنویسی.چاره ای نیست وگرنه یادت می رود و دیگر معلوم نیست کی با همان جزئیات به یاد بیاوری.همه ی آن فکرهای کسل کننده یا خلاقانه ، همه را یک جا از خزانه ی ذهنی ات باید دور بریزی.
من فکرهای قبل از ناهارم را گم کرده ام.معلوم نیست کی دوباره برمی گردم بهشان.
...
کتاب نظریه ی ریتزر دستم بود و متوقف شده بودم روی این بخش مکتب فرانکفورت که این نظریه پردازان انتقادی تلاش کرده اند تا یک نظریه ی فراگیر ارائه بدهند که فردگرایی روانشناختی فروید را با بینش های کلان اجتماعی و فرهنگی مارکس و وبر ادغام کند. کوششی در جهت ترکیب نظریات ناهمخوان که شدیدا مایه ی انگیزش جامعه شناسان و روشنفکران شده است.
با خودم فکر می کردم که ترکیب این افکار نظری چطور می تواند جامعیت و صراحت علمی داشته باشد؟این ها که همه اش بحث های فلسفی ست حالا هرچه قدر هم با واقعیت منطبق باشد،نمایش علمی اش چه قدر با دشواری روبه روست.
...
هر شب زهرا از روی ستاره ها ، فال روز بعد را برایم می خواند. نه این که تلسکوپ داشته باشد و ابزار نجوم و من را ببرد به رصدخانه اش.از روی یک ای میل که نمی دانم از کجا،به گمانم از یک سیاره ای جایی برایش پست می شود همراه با یک عالمه اخبار داغ و دست اول و نرخ چیزهای مختلف و یک عالمه اخبار اساسی، نه ازاین به درد نخورها، از آن خبرهای داغ دست اول. بعضی وقت ها مقاومت می کنم که فال نمی خواهم و فالش به درد عمه اش می خورد . اما از همان خط اول سرذوق می آیم.جالب است که تطبیق های بامزه ای هم پیدا می کنم. نمی دانم بعد شنیدن،من خودم را تطبیق می دهم یا واقعا حکمتی دارد، به هر حال دیروز برایم خواند که روز آرامی دارید بدون تنش.همه چیز بر وفق مرادتان است.کنترل اوضاع را در دست می گیرید و از روزتان لذت می برید وازاین حرف ها.
دیروز همین طور بود.قدرتمند بودم و به نحو عجیبی آسوده و شاد.مال همان لحظه ای بودم که می آمد و وقف همان کاری می شدم که بنا بود انجام بدهم.
امروز اما در طالعم ، فکرهای غم انگیز است.می گوید بیشتر روز تان را با فکرهای مربوط به یک داستان عاشقانه ی قدیمی می گذرانید. کاش نمی گفت.دیشب خوابش را که دیدم یک طرف .از وقتی بیدار شده ام با من است.
...

۱۸ نظر:

امین گفت...

این فالها هیچ وقت با هیچ جای کارای من درست در نمیاد، تقصیر هم از اون ستاره های بنده خدا نیست از منه که هیچ روزیم با هیچ روزیم فرق نداره، تنها تفاوت روزام با هم در نیم ساعت جابجایی ساعت خوابه.

شهرزاد گفت...

امان از این ستاره ها...
همه متنت یه طرف جمله آخرت یه طرف.
پس کجاست این معجزه فراموشی...؟

امین گفت...

معجزه ی فراموشی؟!

شب شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت
دوریت آمد به یادم هستیم آتش گرفت

ناشناس گفت...

راستش رو بخوای این ستاره ها فال منو نخوندن هیچ وقت، هی به زهرا می گم: "ول کن این فال مسخره رو، چیه آخه؟" دست بردار نیست که نیست، این قدر با قاطعیت ازش دفاع می کنه که فکر می کنم تقصیر منه که آینده و توصیف حالم تطبیق نداره با روایت اونا...

فریدا گفت...

با این هم موافقم که آدم فکرهایش را ننویسد چند ساعت بعدش خبری ازشان نیست که نیست، دست کم نه به آنوضوح و نه به آن جزییات

ف.الف گفت...

هر چند گفتن نداره اون ناشناس بالایی منم، این بلاگر با من نمی سازه که نمی سازه

امین گفت...

داستان غریبی نبود این ماجرا مربوط به آخرین سال مدت زمان طولانی تحصیل من در غربت است، داستان چیز دیگریست چرا که هم اکنون در ناف تهران نیز دست بردار نیست.

فریدا گفت...

ممنون حبسیات جان، تمام چیزهایی که نوشته ای برایم عین حقیقت است و تحلیل جامعه شناختی ماجراهمینیست که می گویی، امان از این احمد های گم و گور شده!

گیلدا گفت...

می خواهی بگذار طالع هر روزت را نه شب قبل بلکه بعد از پایان روزت بخوان. این طور دیگر نه تلقینی در کار است نه بعد از مدتی خود را گرفتارش می بینی.

شهره گفت...

خيلي خوب شرح مي دهيد مطلب خوابگاه رو هم خوندم ...راستش من بايد خوابهام رو هم به افكاري كه گم مي شن اضافه كنم بيدار مي شم يادمه بعد سريع يادم مي ره

پریای خط خطی گفت...

این ستاره های بیچاره که کاری به کار کسی ندارن..ما پاشون رو باز می کنیم به چرخ سرنوشت...
به قول نادر ابراهیمی خوب "یاد انسان را بیمار می کند" چه ستاره ها باشن چه نباشن...

وبلاگت رو دوست دارم...گاهی وقتا پشیمون می شم از این که فقط درباره مترو می نویسم
خیلی چیزا به ذهنم می آد برای نوشتن که تو مترو نیست یا ربطی بهش نداره
این جور موقع ها یاد وبلاگت می افتم

خوب باشی و نویسا

siaavoush گفت...

اگر هر چیزی در هر چیزی تاثیر می گذارد و اگر در ساختارگرائی و بررسی های ساختار گرایانه یک عنصر فقط در رابطه اش با سایر عناصر اهمیت دارد آیا اوضاع افلاک در سرنوشت ما می تواند بی تاثیر باشد.
البته که می تواند نسبت این تاثیر و تاثرات به یکدیگر است که اهمیت آنها را مشخص می کند.
چرا که نه؟
اما در اعماق ات کسی هست که می خواهد به تو اعلام کند جهان بر مدار خردی مشفق و شبه انسانی می چرخد و معجره ای نیاز داری تا باوراش کنی. میل مبهم فالگیری...

شاه رخ گفت...

چه همزماني جالبي منم دارم مكتب فرانكفورتو يمخونم ولي نه از روي رزيتزر از روي فرهنگ عامع استريناتي
سلام
من اون داستانك پيانو رو كه نوشتم نصف شبي حوالي دو و نيم سه به ذهنم رسيد اگه برا خودم اسمسش نمي كردم مطمئنم صبح يادم مي رفت اينه كه به تو هم توصيه مي كنم اين چيزايي كه مي دوني يادت مي رن رو برا خودت اسمس كني

siaavoush گفت...

تو باهوشی مثل شاهرخ و مثل خودت

چه خوب که فهمیدی چی میگم...

شاه رخ گفت...

درباره اون مطلبي كه درباره افسون زدگي شايگان نوشته بودم احتمالا سوء تفاهم پيش اومد بين نوشته من و برداشت شما فرق بود
نگفتم شايگان داره از يه مذهب كور دفاع مي كنه شايگان داره از يه عرفان كور دفاع مي كنه هرچند هر عرفاني به نظرم كوره اون دار هاز تجربه امر قدسي حرف مي رنه خداي من چجور يه فيلسوف مي تونه اينجوري حرف بزنه

امین گفت...

بنویس که دل تنگ آرامش ذاتی نوشته هایت است...
سلام

شاه رخ گفت...

اينجا قرار نيس به روز شه؟
سلام

حکمت گفت...

سلام حبسیات عزیز
ممنون که سر میزنی ،چند وقتیه که فکرم شدیداً درگیر زیاد تمرکز ندارم.